پرهام نورافزا
از چهار دهه عمری که از حوزه هنری میگذرد این نهاد فرهنگی و هنری دستخوش تغییرات زیادی به لحاظ تعویض مدیریتها همراه با سلیقههای مختلف و گوناگون و بعضا اشتباه از سر ناکارآمدی و ناآشنایی با هنر متعهد انقلابی شده است که اساسا حوزه هنری را از راه و رسالت خود به انحراف برده است.
هر آمدنی را رفتنی است؛ اما چه نیک اگر رفتگان آثار ارزشمند و فاخری را به یادگار گذاشته باشند یا مدیران با کارهای اجرایی و مدیریتی- اداری راه سهل و آسانتری را برای کارمندان و نیروهای انسانی خدوم و متعهد برای رساند این نهاد بزرگ فرهنگی، هنری کشور به سرمنزل مقصودش فراهم کرده تا آنان در مسیر راه از ادامه راه باز نمانند و به راه خود ادامه دهند. همچنین آمدگان نیز میراثدار گذشتگان باشند و چیزی بر آن بیفزایند. حوزه هنری در چهار دهه عمر خود فرازوفرودهای بسیاری را به خود دید اتمام مسئولیت محسن مومنیشریف پس از 10 سال برای کسانی که در سالهای گذشته پیگیر فعالیتهای حوزه هنری بودند، عجیب و تکاندهنده نبود چراکه هنرمندان این نهاد فرهنگی زودتر از اینها منتظر آمدن کسی که جوانتر از مومنی و با ایدهها و طرحهای خلاق با فکری نو برکرسی ریاستش تکیه زند و راهبر و خالق آثار فاخر و ارزشمند هنر متعهد انقلابی اسلامی باشد بودهاند. آمدن یک رئیس جوان که حتما فکرهای تروتازهای هم دارد امیدوارکننده است. حوزه هنری حداقل در بخش ادبیات ریلگذاری نسبتا خوبی در این سالها داشت چراکه خود مومنیشریف از نویسندگان به نام ادبیات داستانی و ادبیات جبهه و جنگ است و به زعم سلیقه بیشتر توان خود را در راهبردن این نهاد فرهنگی در جامعه روی ادبیات سرمایهگذاری کرده اما از دیگر شاخه و رشتههای هنری دیگر بسیار غافل ماند. حوزه هنری تا دهه 80 آثار سینمایی فاخر و ارزشمندی ساخت که جملگی علاوهبر حضور آنها در جشنوارههای داخلی، در جشنوارههای خارجی بیشماری شرکت کرده و جوایز نفیسی از این جشنوارهها کسب کرده و همه آنها ازجمله افتخارات حوزه هنری از حیث ساخت آثار سینمایی است. البته از انصاف به دور است زمانی که در دهه 60 سینمای کشور در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی فشل مانده بود این هنرمندان جوان انقلابی با دیدگاهی نو و با فکر و ایدهای باز در حوزه هنری گردهم آمدند و در آن سالها با ساخت آثار سینمایی خود جان تازهای به سینمای قبل و بعد از پیروزی انقلاب دمید و باعث رشد و شکوفایی کارگردانان و بازیگران جوان متعهد انقلابی شد و هنرمندانی چون محسن مخملباف، مجید مجیدی محمد کاسبی جعفر دهقان پرویز پرستویی رسول صدرعاملی رسول ملاقلیپور داریوش ارجمند و... تربیت کرد. و این خود باعث شد تا هنرمندانی چون کیومرث پوراحمد، سیروس آلوند و... به جمع این هنرمندان در حوزه هنری بپیونند. اما کمکم این نهاد خودجوش انقلابی که پاتوقی برای اهل فرهنگ و هنر کشور بود رفتهرفته شکل اداری و کارمندی به خود گرفت و این چنین شد که حوزه هنری از رسالت خطیر خود منحرف و به بیراهه رود.
آنطور که شناخت نسبی از جناب آقای دادمان دارم حداقل در حوزه ادبیات و قطعا در حوزههای دیگر به امید خدا شاهد شکوفایی سریعتر و بیشتری خواهیم بود. نخبگی ادبی و سابقه روشن در ادبیات بهصورت مستقیم، نشان میدهد که امیدواری، راه روبهروی ماست. البته کار حوزه هنری پرورش بیقید محصولات هنری نیست و این بدیهی است، چراکه اساسا هنر برای چیزی است. اما اینکه انقلاب اسلامی نهفقط یک جنبش سیاسی، بلکه حرکتی همهجانبه بهسمت اسلام بوده، مورد توجه است. اسلام دینی است که انسان را با تمام وجوه آن معنا کرده، بنابراین هنر انقلابی نیز محصور در موضوعاتی خاص نیست.
نامهای زیادی از بدو تاسیس این نهاد، در حوزه هنری گردهم آمدند. از آن ابتدا کسانی مثل مرتضی آوینی و قیصر امینپور بودند و بعد از آن سیدحسن حسینی، رسول ملاقلیپور، فرجالله سلحشور، فریدون عموزاده خلیلی، امیرحسین فردی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل عالی، سیدعلی میرفتاح، حسین خسروجردی، احمد عزیزی، مهرداد اوستا، سپیده کاشانی، سلمان هراتی، علیرضا قزوه، محمدرضا آقاسی و محمدعلی محمدی ازجمله کسانی بودند که در حوزه هنری فعالیت میکردند. این نامهای آشنا گاهی از فعالیت در حوزه پشیمان شده و با دعوا و قهر از حوزه جدا شدند مثل مرحوم سیدحسن حسینی یا زندهیاد قیصر امینپور که به قول خودشان فعالیت ادبیشان را از خانه خودشان یعنی همین حوزه هنری شروع کرده بودند.
شاید روایت دوستان قیصر از رفتنش از حوزه هنری، هنوز برای خیلیها جذاب باشد؛ مثل روایتی که اسماعیل امینی از رفتن او نقل میکند و میگوید: «بهاصطلاح طوری شد که کمکم داشتند در اینکه چه کاری ساخته بشود یا چه کاری ساخته نشود، چه شعری گفته شود، چه شعری گفته نشود، این داستان چرا چاپ شد، این فیلم چرا اینطور بود و... دخالت میکردند و همین باعث اصطکاکهایی شد که در سال 66 حدودا 13 نفر از این هنرمندان راهشان را از حوزه هنری جدا کردند. بیانیههایی در روزنامهها در دفاع از آنها نوشتند، ولی خب به جایی نرسید و در واقع این 13 نفر را اخراج کردند و بعد گروهی از به مجله سروش نوجوان راه یافتند. »
اواخر دهه 60 بود که مدیران حوزه هنری به این نتیجه رسیدند که پاشنه آشیل این نهاد، تامین هزینههایش است. مدیران حوزه هنری میخواستند، به این سمت بروند که بخش فرهنگ و هنر روی پای خودش بایستد، اما آشنا به لوازم و شیوههای اقتصاد فرهنگ نبودند. همین ناآشنایی به ظرفیتهای حوزه فرهنگ و هنر باعث شد که به بیراهه بروند و حوزه هنری در دهه 70 به فعالیتهای اقتصادی ورود کرد. جایی که قرار بود مأمن هنرمندان و اهالی فرهنگ باشد تبدیل به بنگاهی اقتصادی شده بود و حتی برای خرید سهام یک باشگاه ورزشی هم تلاش میکرد. وارد کردن حوزه هنری به دنیای تجارت و واردات مهمترین اشکال در مدیریت این نهاد در دهه 70 بود. اما در سالهای بعد، اوضاع برای حوزه هنری بهتر نشد و گرفتار مساله عمیقتری شد.
درخشش و حضور موثر حوزه در سینما
در دهه ۶۰ فیلمهایی از قبیل بلمی بهسوی ساحل (ملاقلیپور ۱۳۶۴)، گذرگاه (بحرانی ۱۳۶۵)، هراس (بحرانی ۱۳۶۶)، رد پایی بر شن (هنرمند ۱۳۶۶)، مهاجر (حاتمیکیا ۱۳۶۸) و چشم شیشهای (قاسمی جامی ۱۳۶۹) توسط حوزه هنری تولید شده بودند و این مجموعه در معماری نسل فیلمسازان پس از انقلاب نقش موثری داشت؛ حوزه هنریای که در همه ژانرها سرک میکشید و در همه آن ژانرها فیلمهای موفقی ساخت که جوایز جشنوارههای بینالمللی و داخلی زیادی را از آن خود کرد و به افتخارتش افزود. اما پس از سال رخوت و رکود در عرصه سینمایی یعنی از دهه 90 به بعد به دلیل سوءمدیریت و ناآشنایی و نابلدی مدیرانی که این اواخر در معاونت سینمایی حوزه هنری سکان هدایت آن را برعهده گرفته بودند بود و در عرصه تولید فیلمهای سینمایی و بعضا سینماداری حوزه را در این شاخه هنری به تلی از خاکستر مبدل ساختند و برایشان هم فرقی نمیکرد که حوزه هنری در عرصه سینما دستاوردی داشته باشد. حوزه هنری در طول 4 دهه فعالیت خود 70 اثر فاخر بلند سینمایی ساخت چگونه شد که امسال تنها یک فیلم سینمایی تولید کرد و با همین یک فیلم در جشنواره فیلم فجر سال گذشته شرکت کرد.
اداری کردن و دولتی کردن مهمترین ضعف استراتژیک مدیریت
مهمترین ضعف استراتژی مدیریت حوزه هنری یعنی پس از رفتن حاجآقا زم و آمدن دکتر بنیانیان در دهه 80، اداری کردن و دولتی کردن آن بود. حوزه به نحو ناشیانهای خودش را شبیه به وزارت فرهنگ و ارشاد کرد. مدیرانش تلاش کردند که معاونتها و مدیریتهای مشابه ارشاد را طراحی کنند و دفاتر استانیاش مشابه ادارات کل ارشاد در استانها شد. نتیجه این اقدام چیزی نبود جز چاق شدن حوزه هنری که حالا از پس هزینههای خودش هم برنمیآید. حوزه هنری که قرار بود محلی برای اجتماع هنرمندان باشد و تکیهگاه مطمئن برای تولیدات فرهنگی و هنری باشد، این روزها مأمن اجتماعی از کارکنانی است که به بهانه فرهنگ و هنر به استخدام حوزه هنری درآمدهاند و برای خود روزگار سپری میکنند تا سن بازنشستگی فرا برسد.
مشاوران فعال در کنار مدیریت جدید
حوزه هنری بخشهای مختلفی دارد، از جمله کتاب و ادبیات، سینما و انیمیشن، هنرهای تجسمی، هنرهای نمایشی، موسیقی، آموزش و پژوهش. در هرکدام از این بخشها، اتفاقات خوبی رقم خورده است، اما شاید بخش کتاب در حوزه هنری با برند انتشارات «سوره مهر» اتفاقات مهمی را در عرصه کتابهای حوزه دفاع مقدس رقم زده باشد و خیلی از اولینها با این برند اتفاق افتاد. البته نباید این را از نظر دور داشت که در مدت ریاست مومنیشریف بخش کتاب و انتشارات آن از دیگر بخشهای حوزه فعالتر و موفقتر بود آن هم به این دلیل که خود مومنیشریف نویسنده ادبیات داستانی و ادبیات جبهه و جنگ است که در این سالها به شخصه موفقیتهای زیادی کسب کرد و به همین خاطر توجه زیادتری به بخش کتاب نسبت به بخشهای دیگر هنری داشت و بیشتر هموغم خود را در این شاخه هنری معطوف ساخت. اساسا مدیر حوزه هنری نباید خود هنرمند باشد چراکه طبیعی است که آن مدیر در مدت زمان ریاست خود شاخه هنری خود را ارجحتر از دیگر شاخهها بداند و به آن بال و پر بدهد. باید مشاوران خوب هنری در کنار مدیر حوزه هنری باشند و او را در همه شاخههای هنری به یکسان ایده و فکر ارائه بدهند و او را در به سرانجام رساندن رسالت خطیرش یاری رسانند. آن هم نهفقط یک مشاور بلکه از هر شاخه هنری باید یک مشاور فعال و برتر را در کنار خود داشته باشد تا بتواند به مساوات فعالیتهای این نهاد بزرگ فرهنگی و هنری را ادامه دهد. برای آقای دادامان در پست جدیدشان آرزوی موفقیت میکنیم و امیدواریم که ایشان بتوانند هنرمندان قهر کرده حوزه هنری را بار دیگر زیر یک سقف گردهم درآورد و دلهایشان را بار دیگر به یکدیگر نزدیک سازند تا بازهم شاهد رشد و شکوفایی حوزه هنری و هنر متعهد انقلابی آن باشیم.
پرهام نورافزا
هدف از نوشتن این مقال دربارۀ برگزیدگان، بهترین فیلم و بهترین کارگردان جشنواره نیست بلکه درخصوص نحوۀ مدیریت، دیدگاه و بینش مسئولان برپایی این جشنواره و یدک کشیدن عنوان “جهانی” در قیاس با جشنوارههای معتبر جهانی است و اینکه چه شد که جشنواره فیلم فجر به دو بخش “ملی” و “جهانی” تقسیم شده است. “سیدرضا میرکریمی” بهعنوان یک فیلمساز نیاز به معرفی ندارد اما بهعنوان یک مدیر، لازم است که مقداری با دورۀ دبیری او بر جشنوارۀ جهانی فیلم فجر بیشتر آشنا شویم. او دربارۀ اینکه مدیریت سختتر است یا فیلمسازی؟ معتقد است که هردو دشوار هستند اما خوبی فیلمسازی این است که شیرینی بیشتری دارد. ۵ سال است که بخش بینالملل فستیوال فجر از بخش ملی آن جدا شده و چهار سال است که سیدرضا میرکریمی دبیری این رویداد را برعهده دارد. در سال ۱۳۹۴ که “حجتالله ایوبی”، رئیس وقت سازمان سینمایی، طی نامهای به میرکریمی که آن روزها مدیرعامل خانه سینما بود، او را به دبیری “جشنوارۀ ایران” منصوب کرد. حاشیههای فراوانی حول و حوش این عنوان ایجاد شد. حذف عبارت «فجر» از عنوان این رویداد باعث اعتراض بسیاری از اهالی رسانه شد چراکه فجر، عنوانی مرتبط با پیروزی انقلاب اسلامی بود و نمادی از ماهیت اولیۀ این اتفاق هنری بهحساب میآمد. این حاشیهها واکنشهای تندی را از طرف ایوبی در پیآورد اما مانع از آن نشد که نام فجر همچنان روی بخش مسابقۀ بینالملل جشنواره باقی بماند. حالا جشنوارۀ فجر در دو بخش مجزا، در دو زمان مختلف که در حقیقت به دو سال تقویمی مختلف تعلق دارند و در مکانها و حتی با سبکهای متفاوت برگزار میشود. در تارنمای جشنوارۀ جهانی فیلم فجر، اولین روزهای این رویداد در ۳۷ سال پیش، بهعنوان پیشینۀ فستیوالی که در حال برگزاری است، مورد اشاره قرار گرفته اما وقتی میرکریمی در مورد جشنوارهای که دبیر آن است صحبت میکند، مرتب به ۵ سال اخیر آن و در حقیقت زمان جدایی بخش بینالملل از بخش ملی اشاره دارد. میرکریمی در دوران دبیریاش در این جشنواره با سه وزیر ارشاد و سه رئیس مختلف سازمان سینمایی، همدوره بود و حالا هم به افقهای خیلی بلندتری فکر میکند؛ اما اینکه مدیران بعدی هم به تفکیک این دو بخش از فجر اعتقاد داشته باشند، هنوز کاملاً مشخص نیست. رضا میرکریمی دربارۀ ماهیت جشنواره جهانی فیلم فجر و تفاوت آن با فستیوالهای دیگر فیلم در دنیا، آورده این جشنواره برای سینمای ایران و سهم آن از معرفی سینمای ما به جهان و مسائل دیگری از این دست، به بخشهای جالب و ناگفتهای هم رسید. در دورۀ اخیر فستیوال برلیناله هیچ فیلمی از سینمای ایران پذیرفته نشد و اخیراً در جشنواره کن هم همین اتفاق افتاد. او همچنین دربارۀ تلاش جشنوارهها برای منزوی کردن ایران و سیاسی بودن رویکردشان گفت، که تقریباً از کسی مثل میرکریمی با این سابقۀ طولانی حضور در جشنوارههای جهانی، حرف جدید و جالبی بود. او سپس به سال گذشته اشاره کرد که پخش یک فیلم از اروپای غربی باعث شد سفیر آن کشور به دفتر جشنواره بیاید و شدیداً اعتراض کند. میرکریمی این حرف را در رد باور خام کسانی زد که آن کشورها را مهد آزادی میدانند ولی به چنین چیزهایی توجه نمیکنند. دبیر جشنوارۀ جهانی فیلم نام آن کشور اروپایی را نیاورد اما مشخصاً در دوره قبلی فستیوال فجر، از میان کشورهای اروپای غربی، این تنها کشور فرانسه بود که فیلمی مستقل در بخش مسابقه داشت و آن فیلم، اتفاقاً اثری جنجالی و چالشی بود که میتوانست دولت متبوعش را بر علیه مضامین مطرح شدهاش به تکاپو بیندازد. “۱۵۰ میلیگرم” ساختۀ “امانوئل بوکرو” که براساس کتابی از “ایرون فراشان” دربارۀ داروهای آلوده فرانسوی ساخته شده بود، بهرغم اعتراض سفیر این کشور توانست به نمایش خود در جشنوارۀ فجر ادامه بدهد. میرکریمی متذکر شد که امسال هم صاحبان بعضی از فستیوالهای مطرح جهانی در کار برگزاری فجر اختلال ایجاد و سعی کردهاند مانع از حضور فیلمسازان دیگر کشورها در ایران شوند، اما نام این اخلالگران را نبرد که این هم غیرقابل حدس نیست و میشود با دنبال کردن بسیاری از سرنخها به آلمانیها و متصدیان برلیناله رسید.
چرا جشنوارۀ جهانی فیلم فجر مهم است؟
فضای تحولات فرهنگی در ایران پرتلاطم و پر شتاب نیست. گویی همه چیز آرام و بیسروصدا جای خود را مییابد. اما وقتی که به لایههای زیرین این تحولات نگاه میکنیم میبینیم که کشمکشها و چالشها و درگیریهای مرتبط با تحولات فرهنگی کمتر از تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیست. بر این اساس بررسی این تحولات نهتنها باید با طمأنینه و آرامش و به دور از حب و بغض باشد، بلکه باید مسیر آن به خوبی جهت یابی شود.
رویدادی که “ملی” بودنش به جای “بینالمللی”، نقدهایی را به دنبال داشته است. همچون سی و هفتمین جشنوارۀ فیلم فجر که در بهمن ۹۷ برگزار شد، سالنهای نمایش فیلم و نیز کنفرانس مطبوعاتی فیلمها، شاهد رژه سلبریتیهای سینمای ایران با مدل و لباس خاص بودیم که همواره سوژه کاربران اینستاگرام و رسانهها بود.
جشنوارۀ جهانی فیلم فجر اهداف، آرمانها و آمالی دارد که تاکنون رضا میرکریمی، دبیر جشنواره سعی کرده آن را در دستور کار خود قرار دهد. اما آنچه که بیش از هر چیزی باید به آن توجه شود، نحوۀ برگزاری یا چینش و ساختار فیلمهای آن نیست. آنچه که دربارۀ این جشنواره به نظر جدی و مهم میآید، فلسفۀ وجودی این جشنواره است.
جشنوارۀ جهانی فیلم فجر مهمترین هدف خود را از یک سو معرفی سینمای ایران با توجه به جایگاه و نوع نگرش آن به دیگر کشورها و از دیگر سو معرفی فیلمهای خارجی متناسب با چنین فضایی، به سینمادوستان ایرانی میداند. اما تحقق چنین امری بسیار سخت و دشوار است و مسیر پرسنگلاخی دارد. چراکه از یک سو تعریف چنین جایگاهی بسیار معلق و انتقاد برانگیز خواهد بود و از سوی دیگر سینمای ایران با اینکه نزدیک به 120 سال از حضور و پیدایش آن میگذرد، هنوز نحیف است. ما هنوز نتوانستهایم به صورت جدی و کلان در عرصههای سینمای دنیا حضوری چشمگیر، جریانساز و تاثیرگذار داشته باشیم. فیلمهایی از تعداد معدودی از کارگردانان ایرانی که در عرصههای بینالمللی نمایش داده شده و مورد تشویق قرار میگیرند را باید یک استثناء دانست. نکتۀ اصلی اینجاست که چرا این استثناها تبدیل به جریان نمیشوند؟ به نظر نگارنده جشنوارۀ جهانی فجر فرصت مناسبی برای تحقق چنین هدفی است. جشنوارۀ جهانی فجر به غیر از نمایش فیلمهایی که از سوی دبیر آن مورد تأیید قرار گرفته، توانسته فضاهایی برای آموزش، انتقال تجربیات، گفتوگو و حضور کارگردانان و تهیهکنندگان و عوامل فیلمساز از کشورهای دیگر را در تهران فراهم کند. همین فضا نه تنها جشنواره را دچار آسیب نکرده بلکه توانسته هدف نمایش صرف را کمی دور از ذهن سوق دهد و جریان توجه به اهداف جشنواره را بیش از پیش پر رنگ کند و تعریف و تمجیدهای میهمانان خارجی از نحوۀ داوری فیلمها، گزینش و انتخاب فیلمها در این دوره از جشنواره، نظم و هماهنگی منسجم در اداره جشنواره، هماهنگی خوب و ایدهآل و نزدیکی بینش و تفکر داوران خارجی با داوران ایرانی در مسائل سینمایی و برگزاری برنامههای جنبی و مهم کشورهای شرکتکننده در جشنوارۀ امسال گواهی بر این مدعاست.
اکنون در نقطهای ایستادهایم که باید جشنوارۀ جهانی فیلم فجر را با تمامی ظرفیت آن نقد کنیم تا جشنواره به هدفی که آن را جریانسازی میداند دستیابد. اما به حاشیه راندن جشنواره و هتک جایگاه آن نهتنها چیزی عاید ما نمیکند بلکه مسیر آتی را تیره و تار خواهد کرد. سینمای ایران با قدمتی 120 ساله شایسته بسیاری از چیزهایی است که از دست داده یا به دست نیاورده و دلایل بسیاری برای از دست دادنها و به دست نیاوردنها وجود دارد. با تمسک به آن دلایل باید جشنوارۀ جهانی فیلم فجر را موقعیتی ویژه در عرصۀ فرهنگی ایران بدانیم.
پرهام نورافزا
بازیگران بهراحتی میتوانند فرزندانشان را بدون داشتن تجربه لازم و نداشتن تحصیلات تئوری و آکادمیک و فقط به پشتوانه واسطه و با استفاده از بند(پ)، وارد فیلم و سریال کنند و از آن به بعد بچهها بهراحتی استعدادشان کشف شود یا سالهای سال از یک سریال ضعیف به سریال ضعیف دیگری بروند! در این مقال سعی کردیم فقط به کارنامه هنری چند تن از این آقازادهها و خانمزادهها بپردازیم و آنان را بشناسانیم که بدون هیچ تست و آزمونی و حتی بدون گذراندن کلاسهای بازیگری به پشتوانه پدر و مادران خود و فقط با استفاده از لابی وارد حرفه بازیگری شدهاند.
لیلای سینمای ایران
میتوانیم لیلا حاتمی را مطرحترین بازیگری بدانیم که از خانوادهای هنرمند وارد سینما شده است. لیلا حاتمی فرزند مرحوم علی حاتمی فیلمساز بنام سینمای ایران و زری خوشکام، یکی از بازیگران سینمای قبل از انقلاب است. لیلا حاتمی با کسب جوایز متعدد داخلی و خارجی به یکی از موفقترین ستارههای سینما تبدیل شده و ثابت کرده است که ورودش به عرصه بازیگرانی، اتفاقی نبوده است! او اولین بار در سریال تلویزیونی پدرش مرحوم علی حاتمی در سریال «دلشدگان» پا به عرصه بازیگری نهاد و از آن پس پلههای ترقی را یکی پس از دیگری پیمود و تاکنون در کار خود موفق بوده است.
سهیلیها
ساعد سهیلی یکی از با استعدادترین بازیگران متولد دهه 60 است. پدرش، سعید سهیلی؛ تا بهحال فیلمهای زیادی را کارگردانی، نویسندگی و تهیه کرده است. ساعد سهیلی برای فیلم «رخ دیوانه»، «گشت ارشاد ۱ و ۲» نامزد سیمرغ بلورین شد و برای فیلم «چند متر مکعب عشق»، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد از خانه سینما شد!
پدر تهیهکننده، مادر کارگردان
باران کوثری دختر رخشان بنیاعتماد، کارگردان و جهانگیر کوثری، تهیهکننده سینماست. او تاکنون در بیش از ۶۰ فیلم و تئاتر حضور پررنگ داشته است و دو بار برنده سیمرغ بلورین برای بهترین بازیگر نقش زن در «کوچه بینام»، «خون بازی» و «روز سوم» شده است.
ماجرای متفاوت آشا محرابی و پدرش
ماجرای این دو کمی فرق میکند! کمتر کسی میداند آشا محرابی و اسماعیل محرابی پدر و دختر هستند. این پدر و فرزند تفاوت زیادی با دیگر بازیگران دارند چراکه اسماعیل محرابی نهتنها کمکی به بازیگر شدن دخترش نکرده است که بارها سعی کرده او را از حرفه بازیگری دور نگه دارد. آشا محرابی که بر خلاف میل پدرش بازیگری را انتخاب کرده، حالا به یکی از بازیگران شناخته شده سینما و تلویزیون ایران تبدیل شده است.
عموزادههای ارجمند
برزو ارجمند پسر انوشیروان ارجمند و امیریَل ارجمند پسر داریوش ارجمند، دو عموزادهای هستند که هر دو در عرصه هنر فعالیت میکنند. امروز برزو ارجمند را همه میشناسند، اما امیریَل ارجمند چندی است که با ایفای نقش در سریال معمای شاه، و در فیلم «اخراجیهای» مسعود دهنمکی دیده شد. امیریل ارجمند همسر یاسمینا باهر بازیگر سریال «آقا و خانم سنگی» و «دیواربهدیوار» است.
نورا هاشمی کیست
اسم نورا هاشمی را کمتر کسی شنیده است. نورا هاشمی دختر مهدی هاشمی و گلاب آدینه است که سالها پیش در سریال مشهور «سلطان و شبانن معروف شدند. دختر مهدی هاشمی برای اولینبار بهعنوان بازیگردان وارد سینمای ایران شد و حالا هم همسر یک کارگردان است. اما سابقه بازیگریاش در تئاتر و فیلم و سریال به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد!
راه دراز تا محبوبیت پدر
ستاره پسیانی را در فیلمهای زیادی مثل «وارونگی»، «ورود آقایان ممنوع»، «لانتوری» و «کوچه بینام» دیدهایم اما با این حال چهره چندان موفقی نیست و بعید است به محبوبیت پدرش برسد!
مادرخانومی
لیلی رشیدی هم از آن دسته بازیگرانی است که به واسطه پدر و مادر هنرمندش شغل بازیگری را انتخاب کرده و حالا همه او را بهخوبی میشناسند. دهه هفتادیها لیلی رشیدی را با عنوان مادر «خانومی زیزیگولو» به یاد میآورند. لیلی رشیدی فرزند داود رشیدی با اینکه تمام سالهای عمر خود را در تلویزیون گذرانده و بسیار شناخته شده است اما او هم آنطور که باید نتوانست چهره موفقی در سینما و تلویزیون شود.
غزل شهرزاد
غزل شاکری فرزند یکی از تهیهکنندگان با سابقه سینما، فرشته طائرپور است. خیلیها هنوز چهره دوستداشتنی غزل شاکری را در سالهای کودکی به خاطر میآورند. غزل شاکری در کودکی با بازی نقش «گلنار» معروف شد اما تا سریال «شهرزاد1» از خاطرات بیرون رفت. غزل شاکری که با شهرزاد دوباره به محبوبیت سالهای گلنار بودن رسیده است، اخیرا فیلم «سارا و آیدا» را بر پرده سینما داشت. البته ناگفته نماند که او در موسیقی و دکلمه اشعار نیز دستی برآتش دارد و اخیرا نیز قطعهای به نام لالایی از او نیز پخش شده است.
شباهت عجیب دختر و مادر
آزاده اسماعیلخانی فرزند مرحوم جمشید اسماعیلخانی و بانوی هنرمند، گوهر خیراندیش است. آزاده اولین بار در سریال «معمای شاه» دیده شد. شباهت زیاد او به مادرش، یکی از عوامل دیده شدنش است. این شباهت به قدری است که آزاده اسماعیلخانی در فیلم سینمایی «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نقش جوانی مادرش را ایفا کرد.
خواهران متفاوت
روند پیشرفت خواهران شریفینیا کمی شبیه به خواهران زارعی است. مهرآوه و مریلا هر روز بیش از دیروز میدرخشند و بالا میروند اما هر دو سالهاست که در جا میزنند! ملیکا و مهرآوه شریفینیا دختران آزیتا حاجیان و محمدرضا شریفینیا هستند که بهواسطه پدر و مادر خود پا به عرصه بازیگری گذاشتند. البته باید بیشتر به پشتوانه پدری متکی باشند چراکه محمدرضا شریفینیا امروزه در همه سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی حضوری فعال دارد پس حضور دخترانش در فیلم و سریالها نباید هم آنچنان از سوی کارگردانان و تهیهکنندگان سخت باشد اما آزیتا حاجیان چند سالی است که کمکار شده و اساسا دیگر نام و نشانی در فیلم از او نمیبینیم.
همیشه پشت کنکوری!
رضا داوودنژاد هم از آن دسته بازیگرانی است که پدرش واسطه ورود او به تلویزیون بود. رضا داوودنژاد اولین بار در سن ۶ سالگی در فیلم سینمایی «بیپناه» که به کارگردانی پدرش علیرضا داوود نژاد ساخته شده بود، بازی کرد. رضا داوود نژاد با اینکه تقریبا در سینما و تلویزیون بزرگ شده است باز هم نتوانسته از قشر بازیگران معمولی جدا بشود و به موفقیت چشمگیری دست پیدا کند. البته اخیرا در برنامه خندوانه رامبد جوان شرکت کرده و دلیل کمکارکردنش را در آن برنامه توضیح داد که تاکنون با مشکلات بیماری خود دستوپنجه نرم میکرد و تاکنون 3 بار عمل پیوند کبد انجام داده است. ما نیز برای طول عمر و سلامتی رضا داوودنژاد دعا میکنیم و امیدواریم که در فیلمها و سریالهای آتی خوش بدرخشد.
پدر، پسر و دختر!
سعید امیر سلیمانی بازیگری است که کمتر شانس دریافت یک نقش اصلی در فیلم یا سریالی را داشته و جزء بازیگرانی است که در دهه 60 سریالهای زیادی را با بازی او شاهد بودیم اما با این وجود فرزندانش سپند و کمند امیرسلیمانی را هم وارد حرفه خود کرده است. کمند امیرسلیمانی را میتوان از بازیگران خوشنام سینما و تائتر ایران دانست که با بازی در سریال «پدر سالار» بسیار درخشید و به چشم آمد اما سپند امیرسلیمانی با اینکه از سن ۹ سالگی بازیگری را شروع کرده هنوز نتوانسته آنچنان به محبوبیت خواهرش دست پیدا کند.
کارنامه بیستاره
پندار اکبری یکی از دو فرزند عبدالرضا اکبری است که شغل پدر را برای خود انتخاب کرده است. اغلب پندار اکبری را با سریال «فاصلهها» به یاد میآوریم. پندار اکبری در سریال فاصلهها نقش نهچندان پررنگی را ایفا میکرد و این بهترین اتفاق کاری او در این چند سال اخیر بود!
خواهران فرجاد
مونا و مارال فرجاد دو خواهری هستند که با هم ۳ سال تفاوت سنی دارند، با این حال همانند خواهران دو قلو نمیتوان بهراحتی آنها را از یکدیگر تشخیص داد. مونا و مارال فرجاد فرزندان جلیل فرجاد بازیگر ۶۶ ساله سینمای ایران هستند. مونا فرجاد اقتصاد و مارال فرجاد عکاسی خواندهاند. این دو هم نتوانستند آنطور که باید در فیلمها و سریالها خوش بدرخشند.
یاد خسرو و عبداللهی بخیر
پوریا شکیبایی که از لحاظ چهره شباهت زیادی به پدرش خسرو شکیبایی دارد، بسیار علاقهمند است که مثل پدر به بازیگر شایستهای تبدیل بشود اما تاکنون به غیر از صداپیشگی در یک اثر، هنوز نتوانسته به موفقیت دیگری دست پیدا کند. نوید عبداللهی فرزند مرحوم ناصر عبداللهی با وجود داشتن حرفه دیگر تمایل دارد بدون تقلید از پدرش، با آهنگسازی و خوانندگی یاد او را زنده نگه دارد. ما نیز برای این دو عزیز و این دویادگار آرزوی موفقیت داریم.
پولاد کیمیایی فرزند کارگردان بنام سینمای ایران مسعود کیمیایی، ثریا قاسمی فرزند حمیده خیرآبادی، شقایق و گلشیفته فراهانی فرزندان بهزاد فراهانی ، پگاه آهنگرانی دختر کارگردان معروف سینمای ایران ، سام قریبیان فرزند فرامرز قریبیان بزرگ مرد سینمای ایران، ایرج نوذری فرزند زندهیاد منوچهر نوذری و علیرضا اویسی فرزند فتحعلی اویسی ازجمله بازیگرانی هستند که در خانوادههای سینمایی به دنیا آمدهاند و به واسطه شغل پدران خود و بعضا بدون داشتن مدرک و تحصیلات آکادمیک بازیگری و برخی حتی بدون پشت سر گذاشتن کلاسهای بازیگری و دوره تئوری این حرفه وارد دنیای بازیگری شدهاند.
پرهام نورافزا
این روزها جوانان بسیاری پا به عرصه بازیگری گذاشتهاند، بازیگرانی که به استعدادهای خوبی هم در میانشان دیده میشود، اما نسل محمدعلی کشاورز، علی نصیریان، عزتالله انتظامی، داود رشیدی و جمشید مشایخی دیگر تکرار نمیشود و با درگذشت این بزرگان سینمای ایران نسل طلایی بازیگری در ایران منقرض شد. اینان بازیگران نسل طلایی دیروز و امروز سینمای ایران بودند.
نصیریان درگذشت همه بزرگان سینمای ایران را فقدانی بزرگ در تاریخ بازیگری کشور خوانده و گفته است «از دست دادن هنرمندانی همچون محمدعلی کشاورز، عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی و داود رشیدی در این سطح از حرفهای بودن و انسانیت جبرانناپذیر است، امثال این بزرگان سینما تکرارنشدنی هستند. امیدوارم نسل جدید در راه جاودانگی تلاش کنند اما بهواقع جا پای کشاورز گذاشتن ممکن نیست.»
علی نصیریان اخیرا چندین سناریو به دستش رسیده اما واقعیت امر هیچکدام برایش جذاب نبودهاند، به همین منظور کمی کمکار شده و ترجیح میدهد برای نقشی جذاب منتظر بماند. او در مصاحبهای گفته بود « سن من آنطور نیست که بخواهم برای هر نقشی خودم را به آب و آتش بزنم یا اینکه به زور پرکار باشم، من تلاش میکنم که در این روزهای پایان زندگیام نقشهای بهیادماندنی ایفا کنم و آنها را بهیادگار بگذارد. با این اوصاف از این بزرگان و نسل طلایی بازیگری تنها علی نصیریان باقیمانده که امیدواریم خداوند متعال برای این بزرگوار طول عمر همراه با سلامتی عطا فرماید تا ما نیز از هنرنماییهای این بزرگوار در فیلمها و سریالهای تلویزیونی همچون گذشته حض بصری ببریم.
بحران بازیگر، زخمی بر پیکره سینمای ایران
بازیگر، ویترین هر فیلم سینمایی است. نتیجه تمام تلاشهای گروه تولید قبل و بعد از زمان فیلمبرداری، در بازی بازیگرانی که تصویر آنها بر پرده نقرهای میتابد نمود پیدا میکند. از سویی این بازیگران هستند که محبوبیت آنها، اولین عامل جذب مخاطب به گیشه است و در تمام دنیا، بازیگران هستند که بار اصلی موضوع برگشت سرمایه به سینما را به دوش میکشند.
سینمای ایران قبل از انقلاب با همین روش مرسوم و با استفاده از بازیگرانی که بیشتر ستاره بودند تا هنرمند، فروش بالای فیلمها را در گیشه تضمین میکرد. از آن روزگار نقل شده که هر روز صبح تهیهکنندگان فیلمها جلوی خانه رضا بیک ایمانوردی تجمع میکردند تا در زمان خروجش از خانه، او را سر صحنه فیلم خود ببرند چون حتی 10 دقیقه حضور او در فیلم، میتوانست فروش بالای فیلم را تضمین کند. سینمای قبل از انقلاب از اینگونه هنرمندان و هنرپیشگان و ستاره سینما کم نداشت همچون شادروان محمدعلی فردین، بهروز وثوقی، سعید راد، مرحوم ایرج قادری، مرحوم ناصر ملکمطیعی و... کم نداشت و هریک برای خود در آن روزگاران سینمای ایران که به «فیلمفارسی» شهره دارد ستاره و به قول معروف «آرتیست» سینما بودند و بازی و حضور هریک از آنها گیشه فیلم را تضمین میکردند و تهیهکننده از بابت برگشت سرمایه خود هیچ نگرانی نداشت.
ستارههای دهه60: تازهواردهای تئاتری
پس از پیروزی انقلاب، بسیاری از بازیگران سینمای قبل از انقلاب ممنوع الکار شدند و تنها تعدادی از بازیگران قدیمی که از تئاتر به سینما آمده بودند، در عرصه بازیگری باقی ماندند و به همین دلیل در آن دوران، چهرههای جدیدی وارد سینما شد. داریوش ارجمند، فریماه فرجامی، جهانگیر الماسی، جمشید هاشمیپور معروف به جمشید آریا، سوسن تسلیمی، مهدی هاشمی و علیرضا مجلل از این دست بازیگران بودند که چهرههای شاخص سینمای دهه 60 شدند.
ستارگان دهه 70 : نسل جوان
این روند در دهه 70 هم کموبیش ادامه داشت ولی اینبار ستارههایی به میدان آمدند که بیشتر جوان پسند بودند و به نوعی میشد آنها را نسل جدید ستارگان سینمای ایران نامید. نیکی کریمی، امین حیایی، محمدرضا فروتن، بهرام رادان، هدیه تهرانی و مهناز افشار ازجمله ستارگان این دهه بودند که به مدد چهره زیبا یا تواناییهای بازیگری، وارد عرصه تصویر شدند تا بار گیشه را بر دوش بکشند.
ستارگان معاصر: چقدر میدی بازی کنی؟
ورود به دهه 80 مساله ورود چهرههای جدید به سینما را وارد فاز تازهای کرد. کمکم جذابیتهای ظاهری تبدیل به تنها معیار ورود بازیگر به سینما شد و در کنار آن، عدهای بودند که با گرفتن پول از چهرههای علاقهمند، به آنها در فیلمهای سینمایی نقش میدادند تا آنها را جلوی دوربین بیاورند. محمدرضا گلزار، الناز شاکردوست، حامد بهداد، شهاب حسینی و مصطفی زمانی ازجمله بازیگران دهه 80 بودند که هرکدام به فراخور تواناییهای خود، در سینما کار کردند و ماندند.
از دیرباز مساله بحران بازیگر در سینمای ایران مطرح بوده اما بهنظر میرسد با ورود به دهه 90، این مساله شکل جدیتری به خود گرفته است. با فوت بسیاری از بازیگران حرفهای و کهنسال در سالهای اخیر مثل سروش خلیلی، محمد ورشوچی و محرم بسیم، تنها چند گزینه محدود برای ایفای نقش پدربزرگها داریم. فرخلقا هوشمند، حمیده خیرآبادی و مهری ودادیان ازجمله مادربزرگهای درگذشته سینما هستند و کسانی که روزی جوان اول فیلمها محسوب میشدند، حالا در میانسالی هم به مدد چهرهپردازی، ناچار به تکرار مجدد نقش جوانان هستند.
در آغاز دهه 90، بهنظر میرسید بحران بازیگر در سینما ما جدی باشد. تعداد بازیگران کمتر از انگشتان دو دست در تمام پروژهها حضور دارشتند و روند تولید بهخاطر لزوم صبر کردن برای خلوت شدن مشغله کاری بازیگران، بسیار کند بود. از سویی تعدادی از چهرههای نوظهور سینما در دهه 80 و 90، تنها به مدد خرج کردن از جیبشان در فیلمها و ضعفهای هنری آنها، به فیلمها آسیب جدی میزد.
مقایسه صنعت سینمای ایران با دو کشور آمریکا و هندوستان که هر دو صنعت سینما دارند، نشان میدهد که ضعف ما در این حد تا چه اندازه است. صدها بازیگر در هالیوود و بالیوود وجود دارند که صرفنظر از جایگاه آنها بهعنوان ستاره یا بازیگر نقشهای اصلی و فرعی، همگی با مهارتشان در کار نشان میدهند از کانالهای دانشگاهی یا آموزشی وارد صنعت سینما شدهاند و مقایسه آنها با بازیگرانی که بسیاری از آنها حتی حرف زدنشان هم با مشکل همراه است اما در ایران آنها را بازیگر خطاب میکنیم، جز خنده و تاسف نتیجه دیگری ندارد.
تهیهکنندگان قدرت ریسک روی چهرههای ناشناس را ندارند
متاسفانه کل توان سینمای ایران محدود به چند بازیگر شده که همه منتظر کار با آنها هستند و این لطمه بزرگی به سینمای ایران میزند.
باید اذعان داشت سینمای ایران در مسیر بازیگرپروری حرکت نکرده است. چند بازیگر ثابت از دهههای قبل هستند اما مدتهاست چهره جدیدی وارد این گروه نشده است. البته ناگفته نماند که ریشهیابی این مساله به این سادگیها هم نیست. به علت هزینه بالای تولید فیلم، قدرت ریسک تهیهکنندگان برای وارد کردن چهره جدید به سینما کم شده چون همه دوست دارند به مدد بازیگر شناختهشده، فروش فیلم را بالا ببرند پس با این اوصاف یعنی نمیتوان به سادگی چهره جدیدی را وارد سینما کرد چراکه سرمایهگذار و تهیهکننده از بازگشت سرمایه خود هراس دارد.
علاوهبر هزینه بالای تولید، در بخش آموزش هم نقصهایی داریم و آموزش بازیگری در وضعیت بغرنجی است. حتی در تلویزیون دولتی که مشکل بازگشت سرمایه وجود ندارد، میبینیم که باز هم این ریسک انجام نمیشود و تلویزیون ترجیح میدهد با هزینه بالا، از همان چهرههای قدیمی استفاده کند. این روند به فیلمهای تجربی و نیمهحرفهای هم کشیده شده و حالا در این فیلمها هم، بازیگران معروف حضور دارند و عملا راه چندانی برای ورود چهره جدید به سینما باقی نمیماند.
چرخه ورود بازیگر به سینما در ایران معیوب است
در روند پیشتولید فیلمها این بحران به خوبی خود را نشان میدهد. وقتی میبینیم که عوامل تولید یک فیلم چه رنج و مشقتی را بر خود هموار میکنند تا بازیگر مناسبی را برای فیلم خود بیابند، جالب اینکه فقط چند نفر معدود هستند که همه را راضی میکنند و مرتب برای دعوت این چند نفر به پروژهها تلاش میشود.
متاسفانه چرخه ورود بازیگر به سینما در سینمای ایران درست طی نشد و اجازه ندادند بازیگران مستعد تئاتر، رشد کنند و به سینما بیایند. همین مساله به نوعی باعث ضعف تکنیک در مقوله بازیگری در سینمای ایران شده است. متاسفانه این روزها افراد زیادی به مدد پول یا پارتی بدون کمترین توانایی یا حتی استعدادی در عرصه بازیگری، جلوی دوربین میروند که این مساله بسیار دردناک است.
یک بازیگر در طول دورانی که بازیگری تئاتر را میآموزد کار تیمی، مسئولیتپذیری و توانایی تحلیل نقش را میآموزد و پس از طی همه این مراحل، آماده حضور جلوی دوربین میشود. اما ورود او به عرصه تولید فیلم صورت نمیگیرد و حتی حضورش در همان تئاتر هم با مشکل روبهرو است. به نظر یکی از راههای برونرفت از این بحران این است که باید تئاتر را تقویت کرد و با شناسایی بازیگران مستعد آن، تنوع بازیگر در سینما را بالا برد. هرکس که تئاتر بداند و بازیگر پیسهای گوناگون آن باشد و بهواقع خاک صحنه بخورد میتواند ادعای بازیگری کند و خود را بازیگر بنامد. بازیگری که روی صن تئاتر دستوپایش نلرزد و جو سالن و حضور و نفس مخاطبان در ایفای نقش و بازیاش خللی وارد نکند و بدون کوچکترین توپوقی به ایفای نقشش بپردازد میتوان آن را بازیگر نامید.
بیشک جنبشی که از سال 1348 در سینمای ایران آغاز شد و درواقع در ابتدا حتی اسمی هم نداشت و تنها تولید چند فیلم متفاوت در فضای سینمای آن دوران بود را بعدها اسمش را میگذارند موج نوی سینمای ایران. اما این حرکت و کارهای دنبالهکنندگان آن تابع یک نگاه نظریهپردازانه نبوده و بیشتر حرکتی است که محصول تلاش منفرد تعدادی فیلمساز است.
دانشگاه بازیگر تربیت میکند اما بدون استفاده از آن
دو منبع رسمی تربیت بازیگر در ایران دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر و دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستند، اما به یک دلیل مشخص تعداد کمی از فارغالتحصیلان بازیگری این دو مرکز وارد کار سینما میشوند، آن هم به دلیل رابطه نداشتن مراکز آکادمیک با فضای حرفهای سینما در ایران. مسیر یک فارغالتحصیل از این مراکز رسمی و دولتی برای رسیدن به جلوی دوربین سینما سخت است چون در این مراکز برای دانشجویان دوره کارورزی نمیگذارند تا مجبور به حضور در پشت صحنه فیلمهای سینمایی و تئاترها شوند، تا کار را در فضای واقعی یاد بگیرند و این ناشی از همان عدم ارتباط است.
درخصوص آموزشگاههای سینمایی بخش خصوصی هم باید گفت حدود 6 مدرسه بازیگری و آموزش سینمایی معتبر در استان تهران فعالیت میکنند که سیستم و بودجه دولتی در آنها دخیل نیستند، در نتیجه این مدارس ناچارند برای جذب هنرجو و کسب درآمد، خدمات مناسب با اساتید خوب و امکانات جانبی دیگر بدهند تا هنرجویان جذب شوند. حضور معلمان خوب و معتبر کیفیت آموزش را بالا میبرد و از سوی دیگر آنان پلی برای ارتباط این شاگردان با دنیای حرفهای سینما هستند که این پل در مراکز آموزشی دولتی وجود ندارد. به همین دلایل است که از هریک از این آموزشگاهها فقط چند بازیگر خوب به عرصه بازیگری معرفی شده است.
در همه جای دنیا تئاتر سینما را تغذیه میکند
ارتباط سینما با تئاتر در ایران به کلی قطع است. اگر سینمای آمریکا از نظر تعداد و قدرت بازیگرانش در سطح بالایی است به این دلیل است که آبشخوری به نام برادوی دارد. خیابانی با دهها سالن تئاتر که هر شب در آن نمایشهای زیادی اجرا میشود. جایی که در آن بازیگران زیادی هر شب روی صحنه میروند و توسط کارگردانان و تهیهکنندگان هالیوود شناسایی میشوند. تئاتر جایی است که بازیگر تربیت میکند اما ارتباط بین این دو هنر در سینما قطع است. منابع مورد نیاز برای تامین بازیگر در سینما مشخص و در دسترس است اما به دلیل نبودن رابطه بین سینما و تئاتر و مراکز رسمی آموزشی و فضای تولید در سینما، ورود یا کشف بازیگر جدید در سینما به سختی انجام میگیرد. در هالیوود کرک داگلاس، مارلون براندو، آل پاچینو، آنتونی هاپکینز و مریل استریپ نمونههای درخشانی از بازیگران تئاتر در سینما هستند که همگی به پیشینهای تئاتری خود افتخار میکنند. بیشتر آنها از برادوی آمدهاند و سینمای آمریکا هنوز هم به همین شیوه بازیگر کشف میکند. اما این رابطه در ایران ناقص است چون اکثر تهیهکنندهها و کارگردانها حوصله رفتن به تئاتر و کشف بازیگر جدید را ندارند. همه به همان بازیگرهای قدیمی چسبیدهاند و اگر بازیگری هم در نقشی خوب بازی کند، در بهترین حالت در آن کلیشه میشود. کلیشه شدن خود نیز آفت بزرگی است و به این خاطر است که تهیهکننده و کارگردان آن کلیشه را نمیشکند که چهرهای جدید از یک بازیگر کشف کند و ترجیح میدهند بدون ریسک از همین نمونههای صدبار آزموده شده استفاده کنند.
*می توان از این بحران خارج شد اما...
لذت شهرت و دیده شدن در ضمیر هر انسانی به صورت بالقوه و نهفته وجود دارد که با گرویدن به برخی از کسوتها و مشاغل فرصت ظهور و بروز به هر صاحب ذوقی را در این وادی میدهد. ورود هنرمندان به مشاغلی غیر از آنچه به آن شهره هستند، امروزه به یک رسم نامأنوس متداول تبدیل شده است. ورود یکباره به دیگر حوزههای هنری و فیلمسازی توسط بسیاری از بازیگران سینما و تلویزیون در کشورما نیز به تأسی از دیگر همکاران بینالمللی دنیای هنر، مقبول این دسته از هنرمندان واقع شده است. در این رابطه بسیارند افرادی که در ابتدا بازیگر بودهاند اما اکنون به دلایل مختلف به عرصههایی همچون خوانندگی، مجریگری، کارگردانی و... روی آوردهاند.
راه برونرفت از این جریان و به راهاندازی جریان تربیت بازیگر در ایران در گرو ایجاد ارتباط سازنده بین سینما و تئاتر در کنار فعال کردن قواعد اقتصادی بخش خصوصی در عرصه این دو هنر است. وقتی سینما و تئاتر در دست بخش خصوصی باشد، به دلیل رقابت برای داشتن تولید بهتر، به شکل خودکار یک چرخه تربیت بازیگر خوب به وجود میآید چون سینما و تئاتر لازم و ملزوم یکدیگرند و اگر منصفانه بخواهیم بنگریم این تئاتر است که میتواند بیشتر به سینما کمک کند.
بی شک بحران بازیگر در سینمای ایران میتواند تبعات مهمی در ادامه حیات سینمای ایران داشته باشد. بهزودی همین بازیگران میانسال هم پیر میشوند و نمیتوانند جوان اول فیلم باشند. از سویی افزایش روند ورود به سینما به مدد پول و پارتی، ستارگان جوان اما کم قدرتی را به سینما میآورد که حضورشان در فیلمها نهتنها جذابیتی ندارد، بلکه به مرور باعث قهر دوباره مخاطب از سینما میشود و سالنها هر روز خلوت و خلوتتر خواهند شد.
بنابراین سینما برای ادامه حیات خود به خون تازه نیاز دارد. ورود بیشمار کارگردانان جوان در کنار کمبود متخصصان جوان در سایر رشتهها بهخصوص بازیگری، لطمه زیادی به موازنه نیروها در سینما میزند و ادامه این روند قطعا سینما را به لبه پرتگاه نابودی خواهد برد.