نگاه، نقد و یادداشت مطالب فرهنگ و هنر
نگاه، نقد و یادداشت مطالب فرهنگ و هنر

نگاه، نقد و یادداشت مطالب فرهنگ و هنر

امین تارخ اسطوره‌ای که زود خاموش شد باید زندگی را زندگی کرد


پرهام نورافزا

امین تارخ زاده شهر شعر و ادب، همشهری حافظ و سعدی دوستدار هنر با لبخندی دلنشین. در 20 مردادماه سال 1332 در محله سردوزک شیراز که به محله داش ‌آکل نیز معروف است چشم به جهان گشود. او در سال ۱۳۵۱ به دانشگاه تهران راه یافت و در سال ۱۳۵۶ از دانشکده هنرهای نمایشی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و تحصیلات تکمیلی خود را در سال ۱۳۶۳ با کسب مدرک فوق لیسانس در رشته مدیریت فرهنگی به پایان رساند.

حاصل ازدواج او با همسرش منصوره شادمنش بازیگر تئاتر که لیسانس بازیگری از دانشکده هنرهای زیبا را دارد سه فرزند پسر به نام‌های نیما، مانی و نامی است که غیر از نامی که در عرصه موسیقی فعالیت می‌کند دو فرزند دیگر تارخ فعالیت پدر را ادامه داده و به سمت کارگردانی حرکت می‌کنند.


دایره فعالیت‌های هنری استاد امین تارخ دامنه گسترده‌ای از بازیگری در تئاتر، سینما و تلویزیون و تدریس بازیگری و نیز عضویت هیات داوران چندین جشنواره داخلی و خارجی را شامل می‌شود. امین تارخ  در طول مدت فعالیت‌های هنری‌اش در مقام بازیگر جوایز بسیاری را در جشنواره‌های داخلی و خارجی از آن خود کرد. او در سال ۱۳۷۳ نخستین مدرسه بازیگری را به نام کارگاه آزاد بازیگری در تهران تاسیس کرد که یکی از موسسات معتبر آموزش بازیگری سینما در ایران محسوب می‌شود. تعدادی از فارغ‌التحصیلان این کارگاه آزاد بازیگری تا سال ۱۳۸۷ همچون: حبیب رضایی، شبنم مقدمی، ترانه علیدوستی، مهتاب کرامتی، پویا پورسرخ، شهرام قائدی، مهدی امینی‌خواه و نوید پورفرج و...  جوایز هنرپیشه برتر در رویدادهای مختلف هنری را به خود اختصاص داده‌اند که حاصل تلاش و زحمات بی‌شائبه این معلم دلسوز و فداکار برای تربیت نسل جدید حرفه بازیگری بود.

استاد امین تارخ در سال ۱۳۷۶ به‌عنوان یکی از چهره‌های برتر احیای تئاتر ایران شناخته شد و نشان افتخار «هنرمند ملی» را در سال 1387  از آن خود کرد.

امین تارخ با بازی در فیلم «مرگ یزگرد» به کارگردانی بهرام بیضایی(در سال 1360)کارش را در سینما آغاز کرد. دهه 60 سال ظهور استعدادهای درخشان این بازیگر توانا بود و با بازی در سریال «سربداران» ساخته محمدعلی نجفی در کنار بازیگران پرتوانی همچون: علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، سوسن تسلیمی، افسانه بایگان، چنگیز وثوقی و... در نقش شیخ حسن جوری با فن بیان قوی، پرانرژی و با صلابت و مسلط بر هنر بازیگری چنان به ایفای نقش پرداخت که تا آن زمان استعداد و هنر بازیگری‌اش برای هر بیننده‌ای نهفته مانده بود و این نقش برای تارخ سکوی پرتابی شد تا بعد از دو سال نقش اول سریال تاریخی دیگری یعنی «بوعلی سینا» را به کارگردانی کیهان رهگذر به او واگذار کنند. از آن زمان بود که امین تارخ پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری با پشت سر گذاشتن کوله باری از تجربه طی کرد و با هنر و حرفه بازیگری خود نقش و آثار فاخری را در تئاتر، سینما و به‌خصوص تلویزیون به ثبت رساند. معصومبت از دست رفته(سیروس مقدم)؛ شیخ مفید(داود میرباقری)، اغما (سیروس مقدم)، جراحت و  رهایم نکن (هر دو فیلم محمدمهدی عسگرپور)، گاهی به پشت سر نگاه کن (مازیار میری)، خسته دلان (سیروس الوند)، سفر سبز (محمدحسین لطفی)، ارثیه ایرانی (محمود محمدیوسف)، هفت سنگ (، باران عشق (احمد امینی)، آقازاده (بهرنگ توفیقی) و خسوف (مازیار میری) از دیگر آثار و فعالیت‌های او با رسانه ملی بود. البته دو سریال آخری در شبکه نمایش خانگی به نمایش درآمدند که با استقبال بی‌نظیری هم از سوی مخاطبان مواجه شدند. اما از میان ده‌ها آثار سینمایی امین تارخ همچون: «چمدان»، «پاییزان»، «دلشدگان»، «پروئده هاوانا»، «توطئه»، «هفت سنگ»، «ساغر» و «ماه و خورشید» فیلم‌های «مادر» و «پرنده کوچک خوشبختی» دو فیلم تاثیرگذار سینمای کشورمان هستند که در نقش‌آفرینی هر دوی این فیلم‌ها هنر بازیگری‌اش هیچ‌وقت در ذهن مخاطبان و هنردوستان سینما پاک نخواهد شد.

 

اسطوره‌ای بی‌بدیل در بازیگری

همانند او در عرصه بازیگری کم هستند؛ هم صدای خوبی داشت، هم بازی خوبی و هم هنرهای زیادی را در کارنامه هنری‌اش ثبت کرده است؛ استاد امین تارخ از آن دست هنرمندانی است که برای به دست آوردن جایگاه امروزش به کسی متکی نبوده و از ابتدا بدون پشتوانه مسیر زندگی‌اش را انتخاب کرد. او هنرمندی بااستعداد، بازیگری توانا و پرانرژی و مبادی‌ الآداب بود و به حاشیه و حاشیه‌پردازی‌ها چه در زندگی شخصی و چه در عالم هنر و سایت‌های مجازی اعتنایی نداشت. آنقدر بی‌حاشیه و بی‌ادعا بود که در طول فعالیت هنری‌اش گفت‌وگوی زیادی از او و هنرش به غیر از حضور در چند برنامه تلویزیونی که به مناسبت‌های مختلف از او دعوت می‌شد و به سوالات پاسخ می‌گفت در روزنامه‌ها و جراید دیده نمی‌شود. درکنار مردم بودن و کار کردن در حرفه تخصصی‌اش به مردم و کشورش عشق می‌ورزید و با احترامی که همیشه برای دوستداران و مخاطبانش قائل بود برای خدمت به آنان از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمی‌کرد.


 


فرازی از پند و اندرز استاد به شاگردانش

این استاد پرآوازه بازیگری همیشه معتقد بود: «آدم باید تکلیفش با خودش و حرفه‌اش مشخص باشد برای همین از ابتدا بازیگری را به‌عنوان حرفه در حوزه هنر انتخاب کرده‌ام. فکر می‌کنم کارگردانی به بازیگر کمک می‌کند که نگاه عمیق‌تری به جامعه و اطرافش داشته باشد و او را به انسان دوراندیش‌تر و عمیق‌تری تبدیل می‌کند.»

«معتقدم هرکسی باید قدر خودش را بداند و به دنبال علایقش برود. گاهی اتفاق می‌افتد افرادی وارد دنیای بازیگری ‌شوند که مثل یک ستاره می‌آیند و مانند یک ستاره کور هم محو می‌شوند. می‌خواهم بگویم شاید ورود به عرصه بازیگری آسان باشد، اما ماندگارشدن کار سختی است چون تحمل و صبر می‌خواهد. هر بازیگری که دغدغه ماندگاری داشته باشد، سعی می‌کند با وسواس بیشتری کارهایش را انتخاب کند و خودش را فدای شهرت زودگذر نمی‌کند.»

او همیشه می‌گفت: «نقش‌هایم را در سریال‌های «اغما» و «معصومیت از دست رفته» خیلی دوست دارم و از بین کارهای سینمایی‌ام هم «سرب»، «مرگ یزدگرد» و «مادر» را می‌پسندم، چون برای من تجربه‌های دلپذیری بودند.»

این اسطوره بازیگری به شاگردانش همیشه تاکید می‌کرد: «از راه سالم و درست به سمت کار بروید، نه اینکه آویزان این دفتر و آن دفتر سینمایی شوید. اتفاقا آنهایی که این کار را انجام می‌دهند و می‌خواهند به هر شکلی وارد عرصه بازیگری شوند، نتیجه نخواهند گرفت. من بارها به دانش‌آموختگان و شاگردانم می‌گویم جوری بدرخشید که درخشش آن دیده شود، در این صورت است که دنبال شما خواهند آمد. به نظرم می‌شود با کنترل خشم، مقابله با هوس‌های زودگذر و عبور از تنبلی و سستی و دیدن داشته‌هایمان و شاکر بودن، به آرامش و خوشبختی دست پیدا کرد. باور کنید حرف‌هایم شعار نیستند. اینها واقعیت‌های زندگی هستند که متاسفانه به حاشیه رفته‌اند. به نظر من زندگی به پدیده‌های شاد و ناشاد تبدیل شده و همین‌طور مجموعه‌ای از اتفاق‌های فردی و اجتماعی که گاهی امیدبخش هستند و گاهی نه. درنهایت، افسار همه چیز دست خودمان است؛ کسی نمی‌تواند ما را خوشبخت یا بدبخت کند. به عنوان مثال من معتقدم که پول خوشبختی نمی‌آورد اما نبودش حتما بدبختی می‌آورد بنابراین باید زندگی را زندگی کرد و اتفاق‌ها را پذیرفت و برای مشکلات راه‌حل پیدا کرد. نباید زود اخم کنیم و خشمگین شویم. باید سعی کنیم با فاصله گرفتن از خوشبختی، غرق در بدبختی نشویم.

امین تارخ در روز دوم مهرماه 1401 در 69 سالگی به دلیل ایست قلبی در بیمارستان چشم از جهان و دنیای بازیگری فرو بست و جامعه هنری کشورمان را به سوگ نشاند. روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد.

 

 

«یاغی» بدون باقی


پرهام نورافزا

بسیاری از سریال‌های شبکه نمایش خانگی، حاصل تصمیم‌گیری پلتفرم‌های خصوصی جهت انبوه‌سازی مجموعه‌های نمایشی است. چند سالی هست که پلتفرم‌های بزرگی مانند نماوا و فیلیمو روی کارگردان‌های سینما سرمایه‌گذاری کرده‌اند و با دعوت از آنها، چندین پروژه سریال‌سازی کلید خورد. سریال بیست قسمتی «یاغی» هم نتیجه اعتماد پلتفرم فیلیمو به محمد کارت، کارگردان جوان جویای نام است. کارگردانی که پیش‌تر با ساخت فیلم‌های مستندی چون «بختک»، خون‌مردگی»، «آوانتاژ»، «موادمخدر»، «کلاف سردرگم»، «سمفونی مرگ»، «حراج آزادی مشروط» و....، فیلم کوتاه داستانی «بچه‌خور» و فیلم بلند سینمایی «شنای پروانه» نظر بسیاری از منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کرده بود و بیشتر آنها در این سال‌ها در جشنواره‌های داخلی و خارجی توانستند جوایز بسیاری را از آن خود کنند.


 

این مجموعه، پرمخاطب‌ در شبکه نمایش خانگی رقیب سرسختی هم ندارد، چون بیشتر آثاری که همزمان با آن در حال انتشارند، ژانرهای متفاوتی دارند. اما «یاغی» هم مانند تمام مجموعه‌های ساخته شده در شبکه نمایش خانگی نکات مثبت و منفی زیادی دارد. حال چرا آن را پرمخاطب نامیدیم برای اینکه سینما به عنوان هنر هفتم که همانا وظیفه ذاتی‌اش فرهنگسازی، سرگرم سازی و داشتن پیام برای آگاهی افراد جامعه است فاصله زیادی گرفته و آنهم به دلیل عدم فیلمنامه‌های قوی همراه با داشتن متن و قصه‌های جذاب است. سینمای ما به معنای وافعی خیلی وقت است به ضعف داستان‌های جذاب و فیلمنامه‌های قوی استوار بر متون و قصه‌های دلنشین بیمار است و حال خوشی ندارد و این مهم بر پیکره و بدنه و دیگر عوامل سینما همچون زنجیروار نیز تاثیر بسزایی داشته است. سینمای ما نیازمند خلق داستان‌های قوی و ایده‌های نوع و خلاق است که دوباره بتواند روی پای خود باستد. در حال حاضر نویسندگان متبحر خوش‌ذوق و ایده‌پرداز خلاق نداریم که بتوانند با تربیت شاگردان خود در زمینه داستان‌سرایی، داستان‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی و... سینمای ایران را نجات بدهند و اگر در حال حاضر نیز نبض و نفس سینمای ما یکی درمیان به شماره افتاده تنها به خاطر وجود اندک نویسندگانی است که با هنر قلم خود توانسته‌اند این بدنه نهیف و بیمار را کمی روپا و زنده نگهدارند و نگذارند از پای بیفتد. اساسا با 5، 6 نویسنده حرفه‌ای کاربلد که نمی‌توان خوراک سینمای کشور را تامین‌ کرد. انتظار می‌رود این بی‌رونقی و کساد و حال بد سینما زمانی خوب خواهد شد که سازمان امور سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با تاسیس موسسه یا کارگاهی در زمینه آموزش فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی بتواند با تربیت نسل جوان، خوش‌ذوق، هنردوست و خلاق و ایده‌پرداز این ضغف و بیماری سینما را ترممیم کنیم. «یاغی» داستانی شیرینی ندارد اما یک درام با دورتند است، آنقدر تند که پایان‌بندی آن در قسمت آخر یعنی قسمت بیستم آن که پنجشنبه گذشته روی پلتفرم فیلیمو قرار گرفت به درستی نشان داده نشد که عاقبت کار بهمن و آقای مجلل صاحب مافیای کوکایین در کشور به کجا ختم می‌شود. فقط در سکانس آخر می‌بینیم که پس از تعقیب و گریز پلیس با بهمن و هم‌دستانش که جاوید را هم گروگان گرفته بودند ماشین‌شان واژگون می‌شود صحنه کات و سکانس بعد جاوید را زخمی و کبود و سرشکسته روی تخت بیمارستان می‌بینیم که عمرش به دنیاست و با سلام و صلوات به محله قدیم خود لیان‌شامپو می‌رود که مورد استقبال هم‌محلی‌ها قرار می‌گیرد و سریال تمام می‌شود. به واقع اگر تصویرهای زمخت و حساب‌شده و صحنه‌های ولو اندک اکشن در این سریال وجود نداشت حتما این سریال آدم را خسته و دلزده می‌کرد. 

 

داستانی محکم با فیلمنامه‌ای ناتوان

ممکن است که داستان سریال «یاغی»، با فلاش‌بک‌هایی ماجراهای مختلفی را به هم پیوند زده باشد، اما در واقع همه چیز در این داستان برپایه یک مفهوم شکل گرفته و آن فقر است. محمد با ساخت اولین فیلم بلند سینمایی خود یعنی «شنای پروانه» همیشه در پی نشان دادن تصویر متفاوتی از فقر، اهالی حاشیه‌نشین و وضعیت زندگی آنها بوده است. او با ساخت فیلم شنای پروانه جسارت زیادی به خرج داد که خود را وارد دنیای سریال‌سازی کند. او ابتدا می‌بایست با ساخت چند فیلم بلند به تجربیات خود می‌افزود و سپس با دید بازتر و پختگی بیشتر دست به سریال‌سازی می‌زد. این نشانده این است که او می‌خواهد یک شبه ره صد ساله را بپیماید. و خیلی زود خود را به قله سینمای ایران برساند. «یاغی» از فیلمنامه محکمی برخوردار نیست اما در ادامه دیگر آثار کارت، سعی می‌کند مشکلات قشر ضعیف جامعه و زاغه‌نشینان را نشان دهد. مشکلاتی که هر انسانی را در شرایطی قرار می‌دهد تا به سمت خلاف کشیده شود. صحبت از فقر خودش به نوعی نقد اجتماعی است، اما سریال «یاغی» علاوه بر به تصویرکشیدن این موضوع، انتقادات غیرمستقیمی هم به مسایلی مانند ریاکاری برخی افراد مذهبی، پدیده مهاجرت و پناهندگی، مشکلات اهالی موسیقی مستقل، قوانین سخت در زمینه اخذ شناسنامه و هم اشاره می‌کند.

 

ویژگی‌های مثبت و منفی بازیگران

انتخاب بازیگران سریال «یاغی» هم از ویژگی‌های مثبت این مجموعه به حساب می‌آید و هم از ویژگی‌های منفی آن. بازیگران اصلی سریال از جمله پارسا پیروزفر(بهمن)، طناز طباطبایی(طلا)، امیر جعفری(اسی قلک)عباس جشمیدی‌فر(عباس) و الیکا ناصری در نقش ابرا و آبان عسگری(عاتی) که نقش خواهر جاوید  را بازی می کند و درواقع همسر واقعی محمد کارت است به درستی از پس نقش خود بر آمده‌اند. پیروزفر نگاه نافذ و شخصیتی در ظاهر کاریزماتیک اما در باطن مبهم را به خوبی ایفا می‌کند. طناز طباطبایی این بار به دور از نقش‌های تکراری چند سال اخیر خود نقش یک زن قدرتمند و جاه‌طلبی را بازی کرده که البته آنچنان که باید از بازی‌اش رونمایی نشده است عباس جشمیدی‌فر متفاوت‌ترین نقش دوران بازیگری خود را در این سریال ایفا می‌کند و الیکا ناصری(ابرا) که اولین حضور جدی خود را جلوی دوربین تجربه می‌کند، اما بازی کنترل شده‌ای دارد. امیر جعفری نیز در نقش اسی قلک با به کارگیری از فن بیان و بدن و استفاده از میمیک صورت و دیالوگ‌های لمپنیزم به خوبی توانسته از پس نقشش برآید. اما گریم در این سریال زیاد حرفی برای گفتن ندارد چرا که اساسا همه بازیگران در کاراکترهای خود سهم کمی از گریم برده‌اند در صورتی که می‌شد در برخی از کاراکترها با استفاده بهینه‌تر از هنر گریم آنها را در اجرای نقش‌شان بولدتر کرد.



اغراق دربازی و داستان

بازیگر نقش اصلی سریال «یاغی» علی شادمان است و بار اصلی سربال بردوش اوست. درباره بازی او در این مجموعه نقدهای مثبت و منفی فراوانی گفته شده، علی شادمان بازیگر خوبی است و در طول این ‌سال‌ها تلاش کرده به توان بازیگری خود اضافه کند، اما گزینه مناسبی برای نقش جاوید نیست. جاوید پسری از طبقه فرودست جامعه است که اتفاقا در میان لات‌ها بزرگ شده، پدری معتاد داشته و پس از مرگ مادرش، برای یک دزد اسقاطی فروش و ضایعاتی کار می‌کند. علی شادمان برای نزدیک شدن به این نقش، سعی کرده لحن و بیان متفاوتی داشته باشد، اما حرف زدنش بیشتر از اینکه نوع محیطی که در آن بزرگ شده را نشان دهد، تبدیل به فن بیانی ناقص شده چراکه جویده جویده صحبت نمی‌کند و در برخی مواقع کلماتی که بیان می‌کند نامفهوم است انگار یک نفر فقط دارد ادای لات‌ها را در می‌آورد تا اینکه واقعا از بطن این قشر برخاسته باشد. از طرفی، با وجود اینکه شادمان در واقعیت ۲۵ سال سن دارد و از شخصیت جاوید چندسالی بزرگ‌تر است، اما صورت و رد کودکانه‌ای که هنوز در چهره‌اش باقی ا‌ست، ظاهرش را از یک کشتی‌گیر پایین‌شهری، دور می‌کند. درست است که او برای اینکه بیشتر به شخصیت اصلی داستان نزدیک‌تر بشود روی استایل و فیزیک بدنش کار کرده، اما چهره کودکانه او، پذیرش کاراکتر جاوید را کمی سخت می‌کند.

انتخاب بازیگران برای ساخت آثار سینمایی و سریال‌سازی از اهمیت بسزایی برخوردار است چراکه اگر برای ساخت یک اثر سینمایی یا یک سریال از بازیگرانی که به کاراکترها یا شخصیت‌های آن اثر نزدیک نباشند استفاده شود و بازبگر نتواند از پس آن نقش بربیاید مخاطب آن را پس می‌زند و نمی‌تواند به درستی با آن همذادپنداری کند و یا آن کاراکتر را بپذیرد. بنابراین آن اثر به دلیل عدم استقبال مخاطب با شکست تجاری رو‌به‌رو و خیلی زود به ورطه فراموشی سپرده می‌شود. در چندین جا نوشته شده که این سریال اقتباسی از کتاب «سالتو» به قلم مهدی افروزمنش از رمان‌های قابل توجه و جذاب حوزه ادبیات داستانی در سال‌های اخیر بوده است. آنهایی که این کتاب را خوانده‌اند، می‌دانند که سریال هر ضعفی داشته باشد، اما داستانی محکم و جذاب دارد. «سالتو» رمانی درباره یک پسر نوجوان و ساده‌ به نام سیاوش است که در یک محله فقیرنشین زندگی می‌کند، مادری بیمار و افسرده دارد و تنها انگیزه زندگی‌اش کشتی گرفتن است. اما در راه همین ورزش با افراد خلافکاری آشنا می‌شود که زندگی او را دگرگون می‌کنند. این رمان به خوبی سیر تبدیل شدن یک قهرمان به ضدقهرمان را تعریف می‌کند و فقر، کشتی و فساد سیستماتیک در لایه‌های زیرین جامعه، مباحث اصلی داستان «سالتو» را تشکیل می‌دهد.

ورود بی‌دغدغه اراذل و اوباش به نمایش خانگی

سینمای ایران چند سالی‌ است تلاش کرده آدم‌هایی از این دست، رفتارها، شکل زندگی، دغدغه‌ها و آرزوهایشان را در دل داستان‌هایی با میزان خشونت بالا به تصویر بکشد. فیلم‌هایی نظیر «مغزهای کوچک زنگ زده»، «شنای پروانه»، «صحنه‌زنی»، «علف‌زار» و کوشیده‌اند با محوریت قرار دادن زندگی اراذل و اوباش به بخش تاریکی از زندگی در ایران امروز نور بتاباننداگر لات‌های این‌گونه فیلم‌ها از پسِ دزدی و دعوا و قمار و بدمستی به دنبال مرام و معرفت و دوستی و جوانمردی بودند، دنیایِ اراذل اوباش امروزی به تصویر کشیده شده خالی از این مفاهیم است. آدم‌های مُفت‌بَر و شیادی که  به خود، خانواده و رفیق‌شان هم رحم نمی‌کنند چه برسد به دیگران. از این‌رو، با آدم‌هایی متفاوت رو‌به‌رو هستیم که داستان زندگی‌شان شاید برای بسیاری خوشایند نباشد اما از طرفی هم نمی‌توان وجود آنها را کتمان کرد.

در این سریال در محله فقیرنشینی به نام لیان‌شامپو، همه مردها لات و اراذل اوباش هستند و حتی شخصیت‌ اصلی، یعنی جاوید هم که ظاهرا سالم مانده، اما لات‌بازی‌هایی برای خود دارد. پرداختن به این قشر از جامعه فاکتورهایی را لازم دارد که اتفاقا محمد کارت آنها را خوب می‌شناسد، اما مشکل اساسی این است که در این سریال، آنقدر اوباش‌گری و فحاشی زیاد است که جامعه هدف بینندگان «یاغی» را عملا نمی‌توان تمام اعضای خانواده در تمام سنین در نظر گرفت. انگار این سریال تنها برای بخشی از افراد جامعه ساخته شده است.