نگاه، نقد و یادداشت مطالب فرهنگ و هنر
نگاه، نقد و یادداشت مطالب فرهنگ و هنر

نگاه، نقد و یادداشت مطالب فرهنگ و هنر

از آغاز تا پایان مامور 007 معجونی از هیجان، تجملات، خشونت و هوس

پرهام نورافزا

شخصیت جیمز باند معجونی از هیجان، تجملات، خشونت و هوس است. او به هیچ‌وجه اخلاق‌گرا نیست بلکه فقط موفق است. جیمز باند البته هنگام وداع با مخاطبانش چهره‌ای دیگری پیدا می‌کند. هیجان در آخرین سری از این مجموعه کمرنگ‌تر از مجموعه‌های قبلی است، هر چند هنوز هم وجود دارد. تجملات نسبت به هیجانات کاهش بیشتری را نشان می‌دهند و خشونت هم در همان سطح پایین آمده اما هوس، تقریبا در این سری از کارها غایب است. آخرین جیمز باند حتی تا حدودی اخلاق‌گرا هم شده، عاشق است و فداکارانه می‌میرد. به نظر می‌رسد که تمام این خصوصیات غافل‌گیرکننده، موقع خداحافظی در او به وجود آمده‌اند. هیجانات و صحنه‌های اکشن در فیلم‌های جیمز باند اگرچه با کلیت سینمایی اکشن پیوند‌هایی پیدا می‌کند اما در کل یک سبک به‌خصوص را نشان می‌دهد. مثل خیلی از قهرمانان تیپیکال اکشن که نیروهای امنیتی هستند، مامور 007 قابلیت‌های مختلفی دارد؛ هم در زدوخوردهای تن به تن، هم در هنگام رانندگی با اتومبیل و موتورسیکلت یا حتی هواپیما و هم در تیراندازی و البته استفاده از امکاناتی خاص که برای او طراحی شده‌اند. او بدون برخورداری از نیروهای جادویی مثل کاراکترهای افسانه‌ای سینمای چین یا قابلیت‌های فرابشری مثل ابرقهرمانان آمریکایی یا غلوهای بیش از حد مثل قهرمانان سینمای هندوستان، یک نفر با قابلیت‌های ویژه و غلوهای سینمایی متعادلی است که به شکل نرمی روی خط خالی‌بندی حرکت می‌کند و گاهی یواشکی یک قدم هم آن طرف خط می‌گذارد و بلافاصله برمی‌گردد سرجایش. از حدود ۶۰ سال پیش تاکنون سلیقه مخاطبان سینما هم مترقی‌تر شده یا لااقل فرق کرده است و به همین دلیل غلوهای اکشن در کار جیمز باند تفاوت‌هایی را به خود دیده‌اند. یکی از ویژگی‌های سبکی جالب در اکشن‌های جیمز باند، پرواز او با موتورسیکلت است که تقریبا در اکثر نسخه‌ها دیده می‌شود.

اشرافیت و آراستگی به قدری در شخصیت جیمز باند عنصر مهمی است که جرج لازنبی کسی که نقش جیمز باند را در فیلم «در خدمت سرویس مخفی ملکه» بازی کرد، قبل از این فیلم اصلا بازیگر نبود و برای آنکه تهیه‌کننده را تحت تاثیر قرار دهد، کت‌وشلوار پوشید، ساعت رولکس به دستش انداخت و مدل مویی جدید انتخاب کرد تا بتواند تهیه‌کننده را برای بازی در این نقش متقاعد کند و بلاخره موفق هم شد. 


معجونی از هیجان، تجملات، خشونت و هوس

اما در مورد خشونت جیمز باند حرف و حدیث‌ها فراوان‌تر است. او به‌شدت بی‌رحم است و داستان‌ها سعی دارند این بی‌رحمی را جذاب جلوه بدهند. مامور ۰۰۷ برخی از شخصیت‌های منفی را به روش‌های کاملا وحشتناک و سادیسمی از سر راه برداشته است. درحالی که فقط کافی بود آنها را با شلیک یک گلوله از بین ببرد. در مورد بی‌بندوباری‌های شخصیت جیمز باند و عیاشی‌های غیراخلاقی‌اش هم می‌توان بخش قابل توجهی از قضیه را به مردانه بودن دایره مخاطبان این مجموعه نسبت داد. 

 خلق این شخصیت و نگارش رمان جیمزباند مامور 007 از سال ۱۹۵۲ شروع شد. در این سال فلمینگ که خودش سابقا یک جاسوس انگلیسی بود، پس از سال‌ها زندگی مجردی قصد داشت ازدواج کند و از آنجایی که به زندگی متاهلی عادت نداشت و کمی از آن می‌ترسید، برای فرار از فکر و خیال‌های بدبینانه و اضطراب‌آور شروع به نوشتن رمانی براساس خاطرات خود در دوران خدمتش در نیروی دریایی ارتش بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم کرد. نتیجه فرار از این اضطراب، تولد رمان کازینو رویال در سال ۱۹۵۳ بود و شخصیت باند تا انتها باقی ماند. 

نکته دیگر در مورد این شخصیت این است که او خودش را همه جا با نام و نام خانوادگی معرفی می‌کند حال آنکه از یک مأمور امنیتی چنین توقعی نمی‌رود. این تا حدود زیادی به جذابیت‌های داستانی برمی‌گردد نه امر واقع؛ اما با بی‌نام و نشان و بی‌خانواده بودن جیمز باند هم مرتبط است. 

 ایان فلمینگ رمان‌نویس و خبرنگار بریتانیایی که خالق اصلی و اولیه جیمز باند بود، نام یک پرنده‌شناس آمریکایی را برای شخصیت مورد علاقه‌اش انتخاب کرد و در این رابطه گفت که قصد داشته کسل‌کننده‌ترین نام و شخصیت قابل تصور را برای باند رقم بزند. 

 به عبارتی این یک نام پرطمطراق و حماسی یا لمپنی نبود، یک نام انگلیسی کاملا عادی و کسل‌کننده بود که به عمد این چنین انتخاب شد. با اینکه نام جیمز باند از یک پرنده‌شناس آمریکایی انتخاب شده بود، این شخصیت کاملا انگلیسی به‌حساب می‌آید و فاصله‌اش را با کاراکترهای مشابه آمریکایی که عمدتا مأمور سیا هستند، حفظ کرده است. 

حتی نقش جیمز باند به بازیگران سرشناس آمریکایی مانند کلینت ایستوود، آدام وست و برت رینولدز پیشنهاد شد، اما هیچ‌کدام از آنها این پیشنهاد را نپذیرفتند، چون اعتقاد داشتند که تنها یک بازیگر انگلیسی باید این نقش را بازی کند. 

با این حال جالب توجه است که این شخصیت با وجود انگلیسی بودن خصائص و آمریکایی بودن نامش، از یک جاسوس خبره با اصالت روسی در عالم واقعیت اقتباس شده است. فلمینگ که در دوره جنگ به‌عنوان دستیار مدیر واحد اطلاعات نیروی دریایی خدمت می‌کرد، شایعاتی در مورد یک جاسوس حرفه‌ای و بسیار باهوش شنیده بود که ظاهرا در اوایل دهه 900 میلادی برای دولت بریتانیا جاسوسی می‌کرد. نام این جاسوس متولد روسیه، سیدنی ریلی بود که در جامعه جاسوس‌ها از او به‌عنوان یک استاد مسلم و با لقب آسِ جاسوس‌ها یاد می‌شد. فلمینگ با جمع‌آوری اطلاعاتی در مورد ماجراجویی‌های ریلی، شخصیت جیمز باند را پایه‌ریزی کرد.

 

سیاهپوست زن به جای جیمزباند 007

اما وقتی این خصوصیات باند را مورد بررسی قرار می‌دهیم، جایگزینی او با یک مامور زن سیاه‌پوست مقداری ناهمگون به نظر می‌رسد. سری آخر این مجموعه سعی داشته که شخصیت مردانه مامور ۰۰۷ را در یک باند زنانه و غیرسفیدپوست فرود بیاورد. باند در یک جایی از کار خود را بازنشسته می‌بیند و وقتی به دلایلی ناچار به بازگشت می‌شود، می‌فهمد که زن سیاه‌پوست با کد امنیتی ۰۰۷ جایگزین شده است. به هر حال اتفاقاتی رخ می‌دهد و وقتی که جیمز باند با زندگان جهان وداع می‌کند، به عبارتی این کد را به نفر بعدی تحویل داده است؛  حال در سری‌های جدید مجموعه جیمزباند باید دید این مامور 007 سیاهپوست بااندامی نحیف و زنانه آیا می‌تواند از پس صحنه‌های اکشن و زدوخوردهای مردانه آنچنان برآید که مخاطبان وسیع‌ و گسترده مجموعه فیلم‌های جیمزباند بدون ریزش تماشاگر سرجایشان باقی بمانند.

بری نلسون، شان کانری، باب سیمونز، دیوید نیون، جورج لازنبی، راجر مور، تیموتی دالتون، پیرس برازنان و دنیل کریگ از سال 1954 تا سال 2021 میلادی ایفاگران کاراکتر مجموعه فیلم‌های جیمزباند مامور 007 بودند.  در نگاه اول قبولاندن و جایگزین کردن شخصیت زن سیاهپوست  به عنوان مامور 007 برای مخاطبان فیلم‌های جیمزباند با آن پیشینه‌ای که طی سال‌ها همه 9 بازیگر مرد در نقش جیمزباند داشتند قابل فهم و درک نخواهد بود و اساسا نمی‌توان تصور کرد که در عقبه ذهن کارگردان  برای این جایگزینی چه می‌گذرد و چه اولویتی وجود دارد.

تریبون؛ مانع مظلوم‌نمایی

پرهام نورافزا

سال‌ها پیش یکی از شاعران مطرح کشور اصرار داشت بگوید در تلویزیون ممنوع‌التصویر است. به دلیل کنجکاوی خودم موضوع را پیگیری کردم. اصلا چنین چیزی هیچ‌وقت واقعیت نداشت. آن شاعر مطرح یا به برنامه‌ها دعوت نمی‌شد یا خودش با واسطه این دعوت‌ها را رد می‌کرد. او از این موقعیت برای خودش اعتباری کسب کرده و مدعی استقلال و آزادگی هم شده بود. از آن طرف ماجرا هم گاهی اسم‌هایی در فهرست ممنوع‌های رسمی یا غیررسمی رسانه ملی قرار می‌گیرند که بسیار تعجب‌آور است. چهره‌هایی که برای خودشان هم خطری ندارند و اصلا چیزی برای گفتن ندارند و پشت این ممنوعیت برای خودشان اعتبار و منزلت می‌سازند. این چهره‌های ممنوع شامل همه گروه‌ها و هنرها و دسته‌ها هستند و شاید بسیاری‌ از آنها  دل‌شان بخواهد که تا آخر عمرشان ممنوع‌‌الصدا و تصویر باشند تا بتوانند از منافعش استفاده کنند. 

حالا وظیفه معاونت سیاسی در دوره جدید این است که این جماعت را خلع سلاح و دست‌شان را رو کند. حضور آنها در برنامه‌های مختلف و پخش صدا و تصویرشان عیار واقعی‌شان را نمایان می‌کند. دادن تریبون صداوسیما به این جماعت فارغ از پیامی که به جامعه و رسانه‌ها ارسال می‌کند می‌تواند ابزاری باشد برای برداشتن نقاب کسانی که به این واسطه مظلوم‌نمایی یا قهرمان‌سازی می‌کنند. چهره‌هایی که انگار به خاطر مردم به رسانه ملی نه گفته‌اند و بیشتر از آن مدعی هستند که صداوسیما به خاطر حمایت آنها از مردم سراغ‌شان نمی‌آید. این بار شاید صرفا صحبت از دایره بازتر و جامعه چندصدایی نباشد بلکه سلاحی است برای خلع سلاح کردن مدعیان بی‌رسانه که در واقعیت حرف خاصی برای گفتن ندارند. 


دفاع از اصول، نه توجیه فرد

پیوند زدن فرد به همه ارکان انقلاب یکی از آفات مدیریتی سال‌های اخیر است. آفتی که دامن کشور را گرفته و متاسفانه رسانه ملی نیز در این امر سهیم بوده است. در ماجرای کرونا شاهد نمونه‌های اینچنینی بودیم. مسئولانی که به جای پاسخگویی درباره عملکردشان، پای نظام و شهدای راه سلامت را وسط می‌کشیدند و پشت این سنگر پنهان می‌شدند. در این میان رسانه رسمی نظام باید با تفکیک حرمت فرد و جایگاه انقلاب و با حفظ احترام جایگاه حقیقی و حقوقی مدیر یا نماینده مجلس یا وزیر، به دنبال بیان حقیقت باشد، نه توجیه عملکرد ضعیف این دست از مسئولان. اگر برای مردم روشن شود که یک مدیر در ساختار جمهوری اسلامی اشتباه کرده و احتمالا به اندازه خودش مجازات هم شده، دیگر عملکرد ضعیف فلان مسئول را به پای همه انقلاب نمی‌نویسند. عجیب اینکه چرا باید رسانه ملی خودش را خرج یک مدیر ضعیف یا عاشق صندلی کند؟ روشنگری رفتارها و گفتارهای یک مدیر، تضعیف نظام نیست و درک این مهم به معنی مقابله با همه فشارهای بیرونی و درونی است. فشارهایی که به دلیل وجود منافع مشترک شکل می‌گیرد، اما در قالب یا به نام دفاع از جمهوری اسلامی و حکومت. مرزبندی بین این دو موضوع، کار اصلی معاونت سیاسی در برنامه‌ریزی‌هایش است. برنامه‌ای که البته مدیران خود سازمان صداوسیما هم شامل آن می‌شوند. 


عقب ماندن از شبکه‌های اجتماعی

شکست مطلق یک رسانه رسمی، زمانی است که یک گوشی تلفن یا یک پلتفرم، زودتر، بهتر و موثرتر از او عمل کند. حالا در ذهن‌تان مرور کنید که چند نمونه از این مثال‌ها را در سال‌های اخیر در فضای مجازی دیده‌اید. ماجرای ترور دانشمند فرزانه هسته‌ای شهید فخری‌زاده، اعتراضات دی‌ماه 96 یا آبان 98 تنها نمونه‌هایی از این دست عقب افتادن‌هاست. شبکه مجازی خودش را تحمیل کرده است. بی‌توجهی به این ظرفیت و البته حریف بزرگ، نتیجه‌ای جز شکست و استیصال ندارد. فضای مجازی چه مزیت‌ها و ویژگی‌هایی دارد که رسانه ملی ندارد. مشکل سازمان صداوسیما سخت‌افزاری است یا نرم‌افزاری؟ دلیل عقب افتادنش از رسانه‌های مجازی چیست؟ استفاده از روش‌های سنتی و علاقه بیش از حد به بروکراسی و کاغذبازی‌های مرسوم، نفس خبررسانی را می‌گیرد و بیشتر وقت خبرنگار یا سردبیر صرف گرفتن مجوز یا چانه زدن برای تولید یا پخش خبرش می‌شود. 

رسانه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی یک واقعیت هستند و رسانه ملی با استفاده از دستورالعمل یا توبیخ نمی‌تواند با آنها مقابله کند. کٌند کردن در ارسال اخبار یا پایین نگه داشتن آنها هم دردی از رسانه ملی دوا نمی‌کند بلکه باید به این عرصه ورود کند. استفاده از یک سوژه و موضوع سوخته یا فیلمی که تاریخ مصرفش گذشته برای معاونت سیاسی رسانه ملی باید یک خط قرمز باشد و خود را به سرعت شبکه‌های اجتماعی برساند. 


امین تارخ اسطوره‌ای که زود خاموش شد باید زندگی را زندگی کرد


پرهام نورافزا

امین تارخ زاده شهر شعر و ادب، همشهری حافظ و سعدی دوستدار هنر با لبخندی دلنشین. در 20 مردادماه سال 1332 در محله سردوزک شیراز که به محله داش ‌آکل نیز معروف است چشم به جهان گشود. او در سال ۱۳۵۱ به دانشگاه تهران راه یافت و در سال ۱۳۵۶ از دانشکده هنرهای نمایشی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و تحصیلات تکمیلی خود را در سال ۱۳۶۳ با کسب مدرک فوق لیسانس در رشته مدیریت فرهنگی به پایان رساند.

حاصل ازدواج او با همسرش منصوره شادمنش بازیگر تئاتر که لیسانس بازیگری از دانشکده هنرهای زیبا را دارد سه فرزند پسر به نام‌های نیما، مانی و نامی است که غیر از نامی که در عرصه موسیقی فعالیت می‌کند دو فرزند دیگر تارخ فعالیت پدر را ادامه داده و به سمت کارگردانی حرکت می‌کنند.


دایره فعالیت‌های هنری استاد امین تارخ دامنه گسترده‌ای از بازیگری در تئاتر، سینما و تلویزیون و تدریس بازیگری و نیز عضویت هیات داوران چندین جشنواره داخلی و خارجی را شامل می‌شود. امین تارخ  در طول مدت فعالیت‌های هنری‌اش در مقام بازیگر جوایز بسیاری را در جشنواره‌های داخلی و خارجی از آن خود کرد. او در سال ۱۳۷۳ نخستین مدرسه بازیگری را به نام کارگاه آزاد بازیگری در تهران تاسیس کرد که یکی از موسسات معتبر آموزش بازیگری سینما در ایران محسوب می‌شود. تعدادی از فارغ‌التحصیلان این کارگاه آزاد بازیگری تا سال ۱۳۸۷ همچون: حبیب رضایی، شبنم مقدمی، ترانه علیدوستی، مهتاب کرامتی، پویا پورسرخ، شهرام قائدی، مهدی امینی‌خواه و نوید پورفرج و...  جوایز هنرپیشه برتر در رویدادهای مختلف هنری را به خود اختصاص داده‌اند که حاصل تلاش و زحمات بی‌شائبه این معلم دلسوز و فداکار برای تربیت نسل جدید حرفه بازیگری بود.

استاد امین تارخ در سال ۱۳۷۶ به‌عنوان یکی از چهره‌های برتر احیای تئاتر ایران شناخته شد و نشان افتخار «هنرمند ملی» را در سال 1387  از آن خود کرد.

امین تارخ با بازی در فیلم «مرگ یزگرد» به کارگردانی بهرام بیضایی(در سال 1360)کارش را در سینما آغاز کرد. دهه 60 سال ظهور استعدادهای درخشان این بازیگر توانا بود و با بازی در سریال «سربداران» ساخته محمدعلی نجفی در کنار بازیگران پرتوانی همچون: علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، سوسن تسلیمی، افسانه بایگان، چنگیز وثوقی و... در نقش شیخ حسن جوری با فن بیان قوی، پرانرژی و با صلابت و مسلط بر هنر بازیگری چنان به ایفای نقش پرداخت که تا آن زمان استعداد و هنر بازیگری‌اش برای هر بیننده‌ای نهفته مانده بود و این نقش برای تارخ سکوی پرتابی شد تا بعد از دو سال نقش اول سریال تاریخی دیگری یعنی «بوعلی سینا» را به کارگردانی کیهان رهگذر به او واگذار کنند. از آن زمان بود که امین تارخ پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری با پشت سر گذاشتن کوله باری از تجربه طی کرد و با هنر و حرفه بازیگری خود نقش و آثار فاخری را در تئاتر، سینما و به‌خصوص تلویزیون به ثبت رساند. معصومبت از دست رفته(سیروس مقدم)؛ شیخ مفید(داود میرباقری)، اغما (سیروس مقدم)، جراحت و  رهایم نکن (هر دو فیلم محمدمهدی عسگرپور)، گاهی به پشت سر نگاه کن (مازیار میری)، خسته دلان (سیروس الوند)، سفر سبز (محمدحسین لطفی)، ارثیه ایرانی (محمود محمدیوسف)، هفت سنگ (، باران عشق (احمد امینی)، آقازاده (بهرنگ توفیقی) و خسوف (مازیار میری) از دیگر آثار و فعالیت‌های او با رسانه ملی بود. البته دو سریال آخری در شبکه نمایش خانگی به نمایش درآمدند که با استقبال بی‌نظیری هم از سوی مخاطبان مواجه شدند. اما از میان ده‌ها آثار سینمایی امین تارخ همچون: «چمدان»، «پاییزان»، «دلشدگان»، «پروئده هاوانا»، «توطئه»، «هفت سنگ»، «ساغر» و «ماه و خورشید» فیلم‌های «مادر» و «پرنده کوچک خوشبختی» دو فیلم تاثیرگذار سینمای کشورمان هستند که در نقش‌آفرینی هر دوی این فیلم‌ها هنر بازیگری‌اش هیچ‌وقت در ذهن مخاطبان و هنردوستان سینما پاک نخواهد شد.

 

اسطوره‌ای بی‌بدیل در بازیگری

همانند او در عرصه بازیگری کم هستند؛ هم صدای خوبی داشت، هم بازی خوبی و هم هنرهای زیادی را در کارنامه هنری‌اش ثبت کرده است؛ استاد امین تارخ از آن دست هنرمندانی است که برای به دست آوردن جایگاه امروزش به کسی متکی نبوده و از ابتدا بدون پشتوانه مسیر زندگی‌اش را انتخاب کرد. او هنرمندی بااستعداد، بازیگری توانا و پرانرژی و مبادی‌ الآداب بود و به حاشیه و حاشیه‌پردازی‌ها چه در زندگی شخصی و چه در عالم هنر و سایت‌های مجازی اعتنایی نداشت. آنقدر بی‌حاشیه و بی‌ادعا بود که در طول فعالیت هنری‌اش گفت‌وگوی زیادی از او و هنرش به غیر از حضور در چند برنامه تلویزیونی که به مناسبت‌های مختلف از او دعوت می‌شد و به سوالات پاسخ می‌گفت در روزنامه‌ها و جراید دیده نمی‌شود. درکنار مردم بودن و کار کردن در حرفه تخصصی‌اش به مردم و کشورش عشق می‌ورزید و با احترامی که همیشه برای دوستداران و مخاطبانش قائل بود برای خدمت به آنان از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمی‌کرد.


 


فرازی از پند و اندرز استاد به شاگردانش

این استاد پرآوازه بازیگری همیشه معتقد بود: «آدم باید تکلیفش با خودش و حرفه‌اش مشخص باشد برای همین از ابتدا بازیگری را به‌عنوان حرفه در حوزه هنر انتخاب کرده‌ام. فکر می‌کنم کارگردانی به بازیگر کمک می‌کند که نگاه عمیق‌تری به جامعه و اطرافش داشته باشد و او را به انسان دوراندیش‌تر و عمیق‌تری تبدیل می‌کند.»

«معتقدم هرکسی باید قدر خودش را بداند و به دنبال علایقش برود. گاهی اتفاق می‌افتد افرادی وارد دنیای بازیگری ‌شوند که مثل یک ستاره می‌آیند و مانند یک ستاره کور هم محو می‌شوند. می‌خواهم بگویم شاید ورود به عرصه بازیگری آسان باشد، اما ماندگارشدن کار سختی است چون تحمل و صبر می‌خواهد. هر بازیگری که دغدغه ماندگاری داشته باشد، سعی می‌کند با وسواس بیشتری کارهایش را انتخاب کند و خودش را فدای شهرت زودگذر نمی‌کند.»

او همیشه می‌گفت: «نقش‌هایم را در سریال‌های «اغما» و «معصومیت از دست رفته» خیلی دوست دارم و از بین کارهای سینمایی‌ام هم «سرب»، «مرگ یزدگرد» و «مادر» را می‌پسندم، چون برای من تجربه‌های دلپذیری بودند.»

این اسطوره بازیگری به شاگردانش همیشه تاکید می‌کرد: «از راه سالم و درست به سمت کار بروید، نه اینکه آویزان این دفتر و آن دفتر سینمایی شوید. اتفاقا آنهایی که این کار را انجام می‌دهند و می‌خواهند به هر شکلی وارد عرصه بازیگری شوند، نتیجه نخواهند گرفت. من بارها به دانش‌آموختگان و شاگردانم می‌گویم جوری بدرخشید که درخشش آن دیده شود، در این صورت است که دنبال شما خواهند آمد. به نظرم می‌شود با کنترل خشم، مقابله با هوس‌های زودگذر و عبور از تنبلی و سستی و دیدن داشته‌هایمان و شاکر بودن، به آرامش و خوشبختی دست پیدا کرد. باور کنید حرف‌هایم شعار نیستند. اینها واقعیت‌های زندگی هستند که متاسفانه به حاشیه رفته‌اند. به نظر من زندگی به پدیده‌های شاد و ناشاد تبدیل شده و همین‌طور مجموعه‌ای از اتفاق‌های فردی و اجتماعی که گاهی امیدبخش هستند و گاهی نه. درنهایت، افسار همه چیز دست خودمان است؛ کسی نمی‌تواند ما را خوشبخت یا بدبخت کند. به عنوان مثال من معتقدم که پول خوشبختی نمی‌آورد اما نبودش حتما بدبختی می‌آورد بنابراین باید زندگی را زندگی کرد و اتفاق‌ها را پذیرفت و برای مشکلات راه‌حل پیدا کرد. نباید زود اخم کنیم و خشمگین شویم. باید سعی کنیم با فاصله گرفتن از خوشبختی، غرق در بدبختی نشویم.

امین تارخ در روز دوم مهرماه 1401 در 69 سالگی به دلیل ایست قلبی در بیمارستان چشم از جهان و دنیای بازیگری فرو بست و جامعه هنری کشورمان را به سوگ نشاند. روحش شاد و یادش همیشه گرامی باد.

 

 

«یاغی» بدون باقی


پرهام نورافزا

بسیاری از سریال‌های شبکه نمایش خانگی، حاصل تصمیم‌گیری پلتفرم‌های خصوصی جهت انبوه‌سازی مجموعه‌های نمایشی است. چند سالی هست که پلتفرم‌های بزرگی مانند نماوا و فیلیمو روی کارگردان‌های سینما سرمایه‌گذاری کرده‌اند و با دعوت از آنها، چندین پروژه سریال‌سازی کلید خورد. سریال بیست قسمتی «یاغی» هم نتیجه اعتماد پلتفرم فیلیمو به محمد کارت، کارگردان جوان جویای نام است. کارگردانی که پیش‌تر با ساخت فیلم‌های مستندی چون «بختک»، خون‌مردگی»، «آوانتاژ»، «موادمخدر»، «کلاف سردرگم»، «سمفونی مرگ»، «حراج آزادی مشروط» و....، فیلم کوتاه داستانی «بچه‌خور» و فیلم بلند سینمایی «شنای پروانه» نظر بسیاری از منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کرده بود و بیشتر آنها در این سال‌ها در جشنواره‌های داخلی و خارجی توانستند جوایز بسیاری را از آن خود کنند.


 

این مجموعه، پرمخاطب‌ در شبکه نمایش خانگی رقیب سرسختی هم ندارد، چون بیشتر آثاری که همزمان با آن در حال انتشارند، ژانرهای متفاوتی دارند. اما «یاغی» هم مانند تمام مجموعه‌های ساخته شده در شبکه نمایش خانگی نکات مثبت و منفی زیادی دارد. حال چرا آن را پرمخاطب نامیدیم برای اینکه سینما به عنوان هنر هفتم که همانا وظیفه ذاتی‌اش فرهنگسازی، سرگرم سازی و داشتن پیام برای آگاهی افراد جامعه است فاصله زیادی گرفته و آنهم به دلیل عدم فیلمنامه‌های قوی همراه با داشتن متن و قصه‌های جذاب است. سینمای ما به معنای وافعی خیلی وقت است به ضعف داستان‌های جذاب و فیلمنامه‌های قوی استوار بر متون و قصه‌های دلنشین بیمار است و حال خوشی ندارد و این مهم بر پیکره و بدنه و دیگر عوامل سینما همچون زنجیروار نیز تاثیر بسزایی داشته است. سینمای ما نیازمند خلق داستان‌های قوی و ایده‌های نوع و خلاق است که دوباره بتواند روی پای خود باستد. در حال حاضر نویسندگان متبحر خوش‌ذوق و ایده‌پرداز خلاق نداریم که بتوانند با تربیت شاگردان خود در زمینه داستان‌سرایی، داستان‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی و... سینمای ایران را نجات بدهند و اگر در حال حاضر نیز نبض و نفس سینمای ما یکی درمیان به شماره افتاده تنها به خاطر وجود اندک نویسندگانی است که با هنر قلم خود توانسته‌اند این بدنه نهیف و بیمار را کمی روپا و زنده نگهدارند و نگذارند از پای بیفتد. اساسا با 5، 6 نویسنده حرفه‌ای کاربلد که نمی‌توان خوراک سینمای کشور را تامین‌ کرد. انتظار می‌رود این بی‌رونقی و کساد و حال بد سینما زمانی خوب خواهد شد که سازمان امور سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با تاسیس موسسه یا کارگاهی در زمینه آموزش فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی بتواند با تربیت نسل جوان، خوش‌ذوق، هنردوست و خلاق و ایده‌پرداز این ضغف و بیماری سینما را ترممیم کنیم. «یاغی» داستانی شیرینی ندارد اما یک درام با دورتند است، آنقدر تند که پایان‌بندی آن در قسمت آخر یعنی قسمت بیستم آن که پنجشنبه گذشته روی پلتفرم فیلیمو قرار گرفت به درستی نشان داده نشد که عاقبت کار بهمن و آقای مجلل صاحب مافیای کوکایین در کشور به کجا ختم می‌شود. فقط در سکانس آخر می‌بینیم که پس از تعقیب و گریز پلیس با بهمن و هم‌دستانش که جاوید را هم گروگان گرفته بودند ماشین‌شان واژگون می‌شود صحنه کات و سکانس بعد جاوید را زخمی و کبود و سرشکسته روی تخت بیمارستان می‌بینیم که عمرش به دنیاست و با سلام و صلوات به محله قدیم خود لیان‌شامپو می‌رود که مورد استقبال هم‌محلی‌ها قرار می‌گیرد و سریال تمام می‌شود. به واقع اگر تصویرهای زمخت و حساب‌شده و صحنه‌های ولو اندک اکشن در این سریال وجود نداشت حتما این سریال آدم را خسته و دلزده می‌کرد. 

 

داستانی محکم با فیلمنامه‌ای ناتوان

ممکن است که داستان سریال «یاغی»، با فلاش‌بک‌هایی ماجراهای مختلفی را به هم پیوند زده باشد، اما در واقع همه چیز در این داستان برپایه یک مفهوم شکل گرفته و آن فقر است. محمد با ساخت اولین فیلم بلند سینمایی خود یعنی «شنای پروانه» همیشه در پی نشان دادن تصویر متفاوتی از فقر، اهالی حاشیه‌نشین و وضعیت زندگی آنها بوده است. او با ساخت فیلم شنای پروانه جسارت زیادی به خرج داد که خود را وارد دنیای سریال‌سازی کند. او ابتدا می‌بایست با ساخت چند فیلم بلند به تجربیات خود می‌افزود و سپس با دید بازتر و پختگی بیشتر دست به سریال‌سازی می‌زد. این نشانده این است که او می‌خواهد یک شبه ره صد ساله را بپیماید. و خیلی زود خود را به قله سینمای ایران برساند. «یاغی» از فیلمنامه محکمی برخوردار نیست اما در ادامه دیگر آثار کارت، سعی می‌کند مشکلات قشر ضعیف جامعه و زاغه‌نشینان را نشان دهد. مشکلاتی که هر انسانی را در شرایطی قرار می‌دهد تا به سمت خلاف کشیده شود. صحبت از فقر خودش به نوعی نقد اجتماعی است، اما سریال «یاغی» علاوه بر به تصویرکشیدن این موضوع، انتقادات غیرمستقیمی هم به مسایلی مانند ریاکاری برخی افراد مذهبی، پدیده مهاجرت و پناهندگی، مشکلات اهالی موسیقی مستقل، قوانین سخت در زمینه اخذ شناسنامه و هم اشاره می‌کند.

 

ویژگی‌های مثبت و منفی بازیگران

انتخاب بازیگران سریال «یاغی» هم از ویژگی‌های مثبت این مجموعه به حساب می‌آید و هم از ویژگی‌های منفی آن. بازیگران اصلی سریال از جمله پارسا پیروزفر(بهمن)، طناز طباطبایی(طلا)، امیر جعفری(اسی قلک)عباس جشمیدی‌فر(عباس) و الیکا ناصری در نقش ابرا و آبان عسگری(عاتی) که نقش خواهر جاوید  را بازی می کند و درواقع همسر واقعی محمد کارت است به درستی از پس نقش خود بر آمده‌اند. پیروزفر نگاه نافذ و شخصیتی در ظاهر کاریزماتیک اما در باطن مبهم را به خوبی ایفا می‌کند. طناز طباطبایی این بار به دور از نقش‌های تکراری چند سال اخیر خود نقش یک زن قدرتمند و جاه‌طلبی را بازی کرده که البته آنچنان که باید از بازی‌اش رونمایی نشده است عباس جشمیدی‌فر متفاوت‌ترین نقش دوران بازیگری خود را در این سریال ایفا می‌کند و الیکا ناصری(ابرا) که اولین حضور جدی خود را جلوی دوربین تجربه می‌کند، اما بازی کنترل شده‌ای دارد. امیر جعفری نیز در نقش اسی قلک با به کارگیری از فن بیان و بدن و استفاده از میمیک صورت و دیالوگ‌های لمپنیزم به خوبی توانسته از پس نقشش برآید. اما گریم در این سریال زیاد حرفی برای گفتن ندارد چرا که اساسا همه بازیگران در کاراکترهای خود سهم کمی از گریم برده‌اند در صورتی که می‌شد در برخی از کاراکترها با استفاده بهینه‌تر از هنر گریم آنها را در اجرای نقش‌شان بولدتر کرد.



اغراق دربازی و داستان

بازیگر نقش اصلی سریال «یاغی» علی شادمان است و بار اصلی سربال بردوش اوست. درباره بازی او در این مجموعه نقدهای مثبت و منفی فراوانی گفته شده، علی شادمان بازیگر خوبی است و در طول این ‌سال‌ها تلاش کرده به توان بازیگری خود اضافه کند، اما گزینه مناسبی برای نقش جاوید نیست. جاوید پسری از طبقه فرودست جامعه است که اتفاقا در میان لات‌ها بزرگ شده، پدری معتاد داشته و پس از مرگ مادرش، برای یک دزد اسقاطی فروش و ضایعاتی کار می‌کند. علی شادمان برای نزدیک شدن به این نقش، سعی کرده لحن و بیان متفاوتی داشته باشد، اما حرف زدنش بیشتر از اینکه نوع محیطی که در آن بزرگ شده را نشان دهد، تبدیل به فن بیانی ناقص شده چراکه جویده جویده صحبت نمی‌کند و در برخی مواقع کلماتی که بیان می‌کند نامفهوم است انگار یک نفر فقط دارد ادای لات‌ها را در می‌آورد تا اینکه واقعا از بطن این قشر برخاسته باشد. از طرفی، با وجود اینکه شادمان در واقعیت ۲۵ سال سن دارد و از شخصیت جاوید چندسالی بزرگ‌تر است، اما صورت و رد کودکانه‌ای که هنوز در چهره‌اش باقی ا‌ست، ظاهرش را از یک کشتی‌گیر پایین‌شهری، دور می‌کند. درست است که او برای اینکه بیشتر به شخصیت اصلی داستان نزدیک‌تر بشود روی استایل و فیزیک بدنش کار کرده، اما چهره کودکانه او، پذیرش کاراکتر جاوید را کمی سخت می‌کند.

انتخاب بازیگران برای ساخت آثار سینمایی و سریال‌سازی از اهمیت بسزایی برخوردار است چراکه اگر برای ساخت یک اثر سینمایی یا یک سریال از بازیگرانی که به کاراکترها یا شخصیت‌های آن اثر نزدیک نباشند استفاده شود و بازبگر نتواند از پس آن نقش بربیاید مخاطب آن را پس می‌زند و نمی‌تواند به درستی با آن همذادپنداری کند و یا آن کاراکتر را بپذیرد. بنابراین آن اثر به دلیل عدم استقبال مخاطب با شکست تجاری رو‌به‌رو و خیلی زود به ورطه فراموشی سپرده می‌شود. در چندین جا نوشته شده که این سریال اقتباسی از کتاب «سالتو» به قلم مهدی افروزمنش از رمان‌های قابل توجه و جذاب حوزه ادبیات داستانی در سال‌های اخیر بوده است. آنهایی که این کتاب را خوانده‌اند، می‌دانند که سریال هر ضعفی داشته باشد، اما داستانی محکم و جذاب دارد. «سالتو» رمانی درباره یک پسر نوجوان و ساده‌ به نام سیاوش است که در یک محله فقیرنشین زندگی می‌کند، مادری بیمار و افسرده دارد و تنها انگیزه زندگی‌اش کشتی گرفتن است. اما در راه همین ورزش با افراد خلافکاری آشنا می‌شود که زندگی او را دگرگون می‌کنند. این رمان به خوبی سیر تبدیل شدن یک قهرمان به ضدقهرمان را تعریف می‌کند و فقر، کشتی و فساد سیستماتیک در لایه‌های زیرین جامعه، مباحث اصلی داستان «سالتو» را تشکیل می‌دهد.

ورود بی‌دغدغه اراذل و اوباش به نمایش خانگی

سینمای ایران چند سالی‌ است تلاش کرده آدم‌هایی از این دست، رفتارها، شکل زندگی، دغدغه‌ها و آرزوهایشان را در دل داستان‌هایی با میزان خشونت بالا به تصویر بکشد. فیلم‌هایی نظیر «مغزهای کوچک زنگ زده»، «شنای پروانه»، «صحنه‌زنی»، «علف‌زار» و کوشیده‌اند با محوریت قرار دادن زندگی اراذل و اوباش به بخش تاریکی از زندگی در ایران امروز نور بتاباننداگر لات‌های این‌گونه فیلم‌ها از پسِ دزدی و دعوا و قمار و بدمستی به دنبال مرام و معرفت و دوستی و جوانمردی بودند، دنیایِ اراذل اوباش امروزی به تصویر کشیده شده خالی از این مفاهیم است. آدم‌های مُفت‌بَر و شیادی که  به خود، خانواده و رفیق‌شان هم رحم نمی‌کنند چه برسد به دیگران. از این‌رو، با آدم‌هایی متفاوت رو‌به‌رو هستیم که داستان زندگی‌شان شاید برای بسیاری خوشایند نباشد اما از طرفی هم نمی‌توان وجود آنها را کتمان کرد.

در این سریال در محله فقیرنشینی به نام لیان‌شامپو، همه مردها لات و اراذل اوباش هستند و حتی شخصیت‌ اصلی، یعنی جاوید هم که ظاهرا سالم مانده، اما لات‌بازی‌هایی برای خود دارد. پرداختن به این قشر از جامعه فاکتورهایی را لازم دارد که اتفاقا محمد کارت آنها را خوب می‌شناسد، اما مشکل اساسی این است که در این سریال، آنقدر اوباش‌گری و فحاشی زیاد است که جامعه هدف بینندگان «یاغی» را عملا نمی‌توان تمام اعضای خانواده در تمام سنین در نظر گرفت. انگار این سریال تنها برای بخشی از افراد جامعه ساخته شده است.

صدای دلنشین و گرمی که دیگر هرگز شنیده نمی‌شود

پرهام نورافزا

علیرضا غفاری هنرمندنام آشنای تئاتر، سینما و تلویزیون، مجری درجه یک و ارشد سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، کارگردان و بازیگر باسابقه صحنه تئاتر کشور، شاعر پرآوازه کشور که در همه سبک‌های شعری دستی بر آتش داشت، بازیگر چندین سریال و فیلم تلویزیونی و سینمایی کشورمان صبح پنجشنبه بر آثر ایست قلبی با همه سوابق درخشان هنری‌اش و با همه مردانگی، اخلاص و رفاقت‌های قلبی‌اش و همه و همه را در این دنیای فانی زمین گذاشت اما با کوله‌باری پر از خاطره، جوانمردی و مردانگی و آثار گران‌سنگ برایمان به یادگار گذاشت و به دیار باقی شتافت.

او این اواخر پنجشنبه شب‌های هر هفته در رادیو پیام پشت میکروفن می‌نشست و با صدای آشنایش و با حرف‌های صمیمی و دلگرم‌کننده‌اش حال مخاطبانش را خوش می‌کرد اما عصر پنجشنبه 19 اسفندماه 1400 طبق روال هر هفته که قرار بود به رادیو پیام برود و ساعاتی را با صدای دلنشینش مخاطبان خود را سرگرم سازد اما هرچه پای رادیو نشستیم خبری از او نشد دلنگران از اینکه او هیچ وقت خلف وعده نمی‌کرد حتی همیشه 15 تا 20 دقیقه زودتر در دفتر رادیو حضور بهم می‌رساند اما این بار آمدنش غریب بود. ثانیه‌های گنگ و طولانی مگر می‌گذشت تا اینکه با پرسوجوهای دوستان شبکه پیام متوجه شدیم که علیرضا دیگر نخواهد آمد و ما از صدای مخملی‌ و دلنشینش تا آخر عمر بی‌نصب و بی‌بهره خواهیم بود. غفاری دیگر درمیان ما نیست، علیرضا را دیگر نخواهیم دید اما یادش، آثار گران‌قدرش و رفاقت صمیمی‌اش از یادها نخواهد رفت و همیشه با ما خواهد بود.

علیرضا غفاری متولد سال 1334 زاده محله قدیم و سنتی پامنار تهران دیده به جهان گشود. متاسفانه او پسری نداشت که نام و آوازه علیرضا را زنده نگاه دارد اما دو دختر به نام‌های سوده و صنم دارد که در خارج از کشور زندگی می‌کنند و هر دوی آنها ازدواج کرده و خوش بخت هستند. غفاری به این دو فزند عشق می‌ورزید وبه آنان افتخار می‌کرد. او فارغ‌التحصیل هنر در مقطع کارشناسی‌ارشد بود. او به غیر از تلاش در رشته‌های مختلف و داشتن مسئولیت‌های متعدد در دنیای رسانه طی سال‌های عمر پربارش، رفیقی با وفا، انسانی قدرشناس، مردی مودب و مبادی آداب با روابط‌عمومی بالا و عالی بود. به همین دلیل دوستان زیادی داشت که او را به چهره‌ای دوست داشتنی در میان اهالی رسانه تبدیل کرده بود. علیرضا غفاری شاعر، نویسنده، مدرس تئاتر، استاد روابط‌عمومی، سردبیر مجله هنرنامه، داور جشنواره عکس، عضو کانون منتقدان و نویسندگان تئاتر، عضو انجمن بین‌المللی تبلیغات، عضو انجمن روابط‌عمومی سراسر کشور، مدیرگروه گزارش رادیو، بنیانگذار و مدیرمسئول نشریه داخلی همشهری با پیشینه‌ای موفق در عرصه رسانه و مدیرکل روابط‌عمومی و اموربین‌الملل چندین و چند نهاد و سازمان و ارگان‌های مختلف بود که اینجانب نیز افتخار شاگردی ایشان را زمانی که مدیرکل روابط‌عمومی و امور بین‌الملل حوزه هنری را برعهده داشت در سمت رئیس واحد خبر روابط‌عمومی حوزه هنری درخدمت او بودم و شاگردی‌اش را می‌کردم. او در ساال 91 عنوان برترین مجری برنامه‌های رمضانی تلویزیون را از آن خود کرد. در 20 سال رفاقتی که با علیرضا داشتم از ایشان درس‌ها آموختم و مشق‌ها کردم. او معلم بی‌نظیر و بی‌همتایی هم به لحاظ معنوی و هم به لحاظ اخلاقی برایم بود.

پیکر زنده یاد علیرضا غفاری 10صبح یکشنبه ۲۲ اسفندماه از مقابل خانه هنرمندان به سمت آرامگاه ابدی اش واقع در بهشت زهرا(س) تشییع می‌شود.

ضایعه درگذشت هنرمند فقید استادگرانقدر و رفیق با وفا علیرضا غفاری را به جامعه هنری کشور تسلیت و تهنیت عرض می‌کنم. «روحت شاد و یادت گرامی‌باد استاد من.»